کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برون (بیرون) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کپور برون
لغتنامه دهخدا
کپور برون . [ ک ُ ب ُ ] (اِخ ) از نهرهایی است که از رشته های جبال جنوبی دریای خزر سرچشمه گیرد و به خلیج استراباد ریزد. (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 97).
-
ادوارد برون
لغتنامه دهخدا
ادوارد برون . [ اِدْ بْرَ / ب ِ رَ ] (اِخ ) مستشرق معروف انگلیسی . رجوع به براون شود.
-
اوزون برون
لغتنامه دهخدا
اوزون برون . [ زُن ْ ب ُ ](اِ) قسمی ماهی خاویار درازپوز. (یادداشت مؤلف ).
-
برون آباد
لغتنامه دهخدا
برون آباد. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان روداب بخش فهرج شهرستان بم .سکنه ٔ آن 180 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و حنا و خرما است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 8).
-
برون سرایی
لغتنامه دهخدا
برون سرایی . [ ب ِ / ب ُ س َ ] (ص نسبی ) منسوب به برون سرا : محک مشاهد حال است عاقلان دانندکه سکه ٔ درم من برون سرایی نه . نزاری قهستانی .افسانه ٔ موعظت سرایان نقدی است ولی برون سرایی .نزاری قهستانی .
-
برون شو
لغتنامه دهخدا
برون شو. [ ب ِ / ب ُ ش َ / شُو ] (اِ مرکب ) مخرج : باب ورا گرامی خوانی و ننگری تا زین سخن که گفتی باشد برون شوی . سوزنی .کز فلک راه برونشو دیده بوددر نظر چون مردمان پیچیده بود. مولوی .- برون شو کردن ؛ مخلص یافتن : او مجال راز دل گفتن ندیدزو برونشو ک...
-
داش برون
لغتنامه دهخدا
داش برون . [ ] (اِخ ) نام موضعی است به شمال گرگان در کوک لان .
-
داشلی برون
لغتنامه دهخدا
داشلی برون . [ ] (اِخ ) نام محلی مرکز مرزبانی و پادگان نظامی و همچنین مرکز بخش اترک از شهرستان گنبدقابوس است . در 60هزارگزی شمال خاوری گنبد قابوس ، کنار رودخانه ٔ اترک و مقابل قزل اترک (بیات حاجی ) مرز ایران و شوروی واقع شده است . هوای آن معتدل و آب ...
-
تب برون رفتن
لغتنامه دهخدا
تب برون رفتن .[ ت َ ب ِ / ب ُ رَ ت َ ] (مص مرکب ) لازم تب بردن است . (از بهار عجم ) (از آنندراج ). دور شدن تب : عشقی که صادق است بود ایمن از زوال این تب برون نمیرود از استخوان صبح . صائب (از بهار عجم ).رجوع به تب و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
دست برون کردن
لغتنامه دهخدا
دست برون کردن . [ دَ ب ِ / ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از قطع کردن دست . (انجمن آرا) (آنندراج ) (از شرفنامه ٔ منیری ). دست بریدن . (برهان ) : با چنین دست مرا دست برون کن پس از این گر قناعت نکند دست کشد پیش نیاز. انوری (از آنندراج ).|| به معنی دست ب...
-
بصحرا برون رفتن
لغتنامه دهخدا
بصحرا برون رفتن . [ ب ِ ص َ ب ُ رَ ت َ ] (مص مرکب ) محاوره ٔ مقرری است که لفظ برون مستدرک باشد. (آنندراج ) : ما را برنگ غنچه دل از گلستان گرفت چون لاله سینه چاک بصحرا برون رویم .سعدی (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
بیرون لنجیدن
لغتنامه دهخدا
بیرون لنجیدن . [ ل َ دَ ] (مص مرکب ) برون لنجیدن . بیرون کشیدن . رجوع به برون لنجیدن و لنجیدن شود.
-
بیرون جهیدن
لغتنامه دهخدا
بیرون جهیدن . [ ج َ دَ] (مص مرکب ) برون جهیدن . رجوع به برون جهیدن شود.
-
بیرون روفتن
لغتنامه دهخدا
بیرون روفتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) برون رُفتن . جاروب کردن به خارج . رجوع به برون رُفتن شود.