کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
برحی
لغتنامه دهخدا
برحی . [ ب َ حا ] (ع اِ) کلمه ای است که در وقت خطا کردن تیر از نشانه گویند و «مرحی » در وقت نشستن بر نشانه . (منتهی الارب ).
-
برحی
لغتنامه دهخدا
برحی . [ ب َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به برح که بطنی است از کنده . (الانساب سمعانی ).
-
برحی
لغتنامه دهخدا
برحی . [ ب َ] (ص نسبی ) منسوب است به برح یمن . (ناظم الاطباء).
-
برحی
لغتنامه دهخدا
برحی . [ ب ُ ] (اِخ ) قاسم بن عبداﷲ و سوادبن زیاد محدثان اند. (کشف الظنون ).
-
جستوجو در متن
-
زحام
لغتنامه دهخدا
زحام . [ زِ ] (ع مص ) انبوهی کردن . (دهار). مزاحمت . (مصادر زوزنی ) (ناظم الاطباء). انبوهی کردن و تنگی نمودن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) : چون کشانندت بدین حیله بدام جمله بینی بعد از این اندر زحام . مولوی .رجوع به زحام کردن و زحمة شود. || (اِمص ، ...
-
بیو
لغتنامه دهخدا
بیو. [ ب َ ] (اِ) عروس . (برهان ). به این معنی بیوک هم آمده و در بختیاری بیک بهمین معنی است . رجوع کنید به بیوگ و بیوگان . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). عروس مقابل داماد. (ناظم الاطباء). بمعنی عروس و بیوکانی یعنی عروسی و آن را ویو و بیوک نیز خوانند. (انجم...
-
داد یافتن
لغتنامه دهخدا
داد یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) عدل یافتن . انصاف دیدن . بعدالت رسیدن : تا ز بیداد چشم او برهی از لب لعل او بیابی داد. فرخی .اگر این فاضل از روزگار ستمکار داد یابد... در سخن موی بدو نیم شکافد. (تاریخ بیهقی ص 281 چ ادیب ).آنگاه بیابند داد هرکس مظلوم بگ...
-
مشقت
لغتنامه دهخدا
مشقت . [ م َ ش َق ْ ق َ ] (ع اِمص ، اِ) سختی . دشواری . تعب . رنج . ج ، مشقات . (یادداشت دهخدا). زحمت و مرارت و محنت و کفا و رنج و آزار و جهد و کوشش و درد و اندوه و آسیب و نکبت ومصیبت و سختی و بدبختی . (ناظم الاطباء) : تنت گور است و پا الحد دلت تابوت...
-
ستهیدن
لغتنامه دهخدا
ستهیدن . [ س ِ ت ِ دَ ] (مص ) ستیزه کردن . (آنندراج ). ستیزه کردن و مناقشه و منازعه نمودن .بحث کردن . (ناظم الاطباء). لجاج . لجاجت . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). معاندت . (منتهی الارب ) : در کارها بتا ستهیدن گرفته ای گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی...
-
بره
لغتنامه دهخدا
بره . [ ب ِ رَه ْ / ب َ رَه ْ ] (ص مرکب ) (از: ب + رَه ْ) مخفف براه . در راه . مقابل بیراه . غیر سرکش و عاصی . اصولی . سربزیر. درراه راست . در طریق مستقیم . در سبیل مستقیم . مقابل گمراه : با همه خلق جهان گرچه از آن بیشتر گمره و کمتر برهندآنچنان زی که...
-
رشاد
لغتنامه دهخدا
رشاد. [ رَ ] (ع مص ) رُشد. به راه شدن و راه راست یافتن . (ناظم الاطباء). به راه شدن . (منتهی الارب ). هدایت شدن . (از اقرب الموارد). راه راست یافتن . (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (مصادر اللغه زوزنی ). راه راست گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار)....
-
رشد
لغتنامه دهخدا
رشد. [ رَ ش َ ] (ع اِ) راه راست . (دهار) (منتهی الارب ) : هر ضریری کز مسیحی سر کنداو جهودانه بماند از رشد. مولوی . || (اِمص ) اصابه ٔ حق .اصلاح . (یادداشت مؤلف ). || راه برداری . براهی . برهی . رستگاری . (یادداشت مؤلف ). نجات . نجاح : که نگردد سنت ...
-
بمیر
لغتنامه دهخدا
بمیر. [ ب ِ ] (فعل امر) امر از مردن است که گاه به صورت نفرین و دشنام به کار می رود و توان آن را در شمار اصوات آورد: بمیر؛ خفه شو. ای بمیری (در تداول عامه ). و در این بیت سعدی نیز نفرین گونه ایست : بمیر تا برهی ای حسود کاین رنجیست که از مشقت آن جز به ...
-
بوش
لغتنامه دهخدا
بوش . [ ب َ / بُو ] (ع اِ) مردم درهم آمیخته . و اوباش جمع آن است و هذا جمع مقلوب . (غیاث ). بسیاری از مردم و یا جماعت مردم درهم آمیخته از هر جنس . ج ِ اوباش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) : ابوالحارث ، بوشی بسیار فراهم آ...