کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برنه
لغتنامه دهخدا
برنه . [ ب َ ن َ ] (اِخ ) نام کشتی گیر و پهلوانی است معروف . (آنندراج ). نام یکی از پهلوانان ایران . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
خورسندی
لغتنامه دهخدا
خورسندی . [ خوَرْ / خُرْ س َ ] (حامص ) خرسندی . شادی . خشنودی . شادمانی . بشاشت . (ناظم الاطباء) : دل بخدا برنه و خورسندیی اینْت جداگانه خداوندیی . نظامی .|| قناعت و رضایت .
-
گبت خانه
لغتنامه دهخدا
گبت خانه . [ گ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ٔ زنبورعسل : ای صدر گبت خانه برآشفتی با ابلهی و بیخردی جفتی . سوزنی .آرام کی پذیرد تا محشرآن گبت خانه را که برآشفتی . سوزنی .سهل است گبت خانه برآشفتن گبتی به خایه برنه و خوش خفتی . سوزنی .رجوع به گبت و کب...
-
منیع
لغتنامه دهخدا
منیع. [ م َ ] (اِخ ) ابن معاویةبن قروةالمنقری نماینده ٔ قتیبه که نزد عبدربه فرستاده است .باز قتیبه منیعالمنقری را اینجا (به سیستان ) فرستادو فرمان داد که عبدربه را بند برنه و محبوس کن . منیع اینجا آمد و با عبدربه نیکویی کرد و او را محبوس نکرد اما به ...
-
پنبه نهادن
لغتنامه دهخدا
پنبه نهادن . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) قرار دادن پنبه در جامه یا جز آن : بجذب امر کشی حرف از زبان سکوت بدست نهی نَهْی ْ پنبه در دهان صدا. ظهوری (از آنندراج ) || کنایه از فریب دادن باشد. (برهان قاطع) (رشیدی ). || کنایه از راضی ساختن ...
-
آسا
لغتنامه دهخدا
آسا. (پسوند) اَسا. ادات تشبیه است . مثل . مانند. گون . گونه . شبه . وار. سان . سا. نظیر. شکل . صفت : آسمان آسا. بحرآسا. پادشاه آسا. پیل آسا. ترک آسا. خاقانی آسا. خورآسا. دلیرآسا. دودآسا. راهب آسا. رعدآسا. زمین آسا. ساسیاآسا. شیرآسا. عندلیب آسا. فلک آ...
-
پنجه
لغتنامه دهخدا
پنجه . [ پ َ ج َه ْ ] (عدد، ص ، اِ) مخفف پنجاه است : بدین اندرون سال پنجاه رنج ببرد و ازین ساز بنهاد گنج دگر پنجه اندیشه ٔ جامه کردکه پوشند هنگام بزم و نبرد. فردوسی .ز سالش چو یک پنجه اندررسیدسه فرزندش آمد گرامی پدید. فردوسی .صد اشترز گنج و درم کرد ب...
-
کوثر
لغتنامه دهخدا
کوثر. [ک َ ث َ ] (اِخ ) جویی است در بهشت که از آن جمیع چشمه های بهشت جاری می گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نهری در بهشت . (از اقرب الموارد): چشمه ٔ کوثر. حوض کوثر.نهر کوثر : انا اعطیناک الکوثر (قرآن 1/108)؛ ما بدادیم ترا حوض کوثر. (ترجمه ٔ تفسیر ط...
-
سمر
لغتنامه دهخدا
سمر. [ س َ م َ ] (ع اِ) افسانه . (برهان ). حدیث لیل . (آنندراج ) (منتهی الارب ) : ویژه تویی در گهر سخته تویی در هنرنکته تویی در سمر از نکت سندباد. منوچهری .برنه بکفم که کار عالم سمر است بشتاب که عمرت ای پسر درگذر است . خیام .نام وصیتت رونده همچو مثل ...
-
جاثلیق
لغتنامه دهخدا
جاثلیق . [ ث َ ] (معرب ، اِ) قاضی ترسایان . (مهذب الاسماء). مهتر ترسایان در بلاد اسلام ببغداد و او زیردست بطریق انطاکیه است و بعداز جاثلیق مطران است و بعد از آن اسقف که زیردست مطران در هر شهر باشد بعد از آن قسیس بعد از آن شماس . (منتهی الارب ). عالم ...
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ک َ ] (اِ) بغل و ابط. (ناظم الاطباء). بغل . (برهان ) : چرا گفت نگرفتمش زیر کش چرا بر کمر کردمش پنجه بش . فردوسی .می به زیر کش و سجاده ٔ زهدم بر دوش آه اگر خلق شوند آگه از این تزویرم . حافظ.- زیر کش گرفتن (برگرفتن ) ؛ زیر بغل گرفتن : عوج ... فر...
-
زهد
لغتنامه دهخدا
زهد. [ زُ ] (ع مص ) بی رغبت شدن . (ترجمان القرآن ) (از تعریفات جرجانی ). زاهد شدن . (تاج المصادر بیهقی ). ناخواهان شدن . پارسا شدن . (دهار). ناخواهانی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زهادة. (ناظم الاطباء). روی بازگردانیدن از چیزی است بواسطه ٔ حقیر...
-
پایدار
لغتنامه دهخدا
پایدار. (نف مرکب ) ثابت . (رشیدی ). باثبات . دائم . باقی . استوار. ستوار. پادار. (جهانگیری ). قائم . با تاب و توان . قوی . مستقیم . وطید. واطد. وکید. همیشه . پا برجا. پای برجای . جاویدان . با دوام . همیشه . مدام . برقرار. (برهان ).مقاوم . پایداری کنن...
-
گاز
لغتنامه دهخدا
گاز.(اِ) مقراض بریدن طلا و نقره . مقراض . (صراح ). مقراض موچنه . مقراض کاغذ: مفرض و مفراض ، گاز که بدان آهن وسیم و زر تراشند. قِطاع . (منتهی الارب ) : و یا چو گوشه و دینار جعفری بمثل که کرده باشد صراف از او به گاز جدا. منوچهری .گر چنویک صیرفی بودی و ...