کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برنشاندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برنشاندن
لغتنامه دهخدا
برنشاندن . [ ب َ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) (از: پیشوند بر+ مصدر نشاندن ) متعدی برنشستن . سوار کردن . ارکاب .- سپاه (سپه ، لشکر) برنشاندن ؛ مجهز کردن آن . آماده کردن آن برای رفتن : چو گفتار بشنید و نامه بخواندسپاه پراکنده را برنشاند. فردوسی .چو نامه بخوانی...
-
جستوجو در متن
-
تنصیل
لغتنامه دهخدا
تنصیل . [ ت َ ] (ع مص ) برنشاندن تیغ و پیکان و سنان و بیرون کشیدن آن . (تاج المصادر بیهقی ). پیکان درنشاندن در تیر،و پیکان از تیر بیرون کشیدن ، از اضداد است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
سوار کردن
لغتنامه دهخدا
سوار کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بر نگین نشاندن احجار کریمه را. (یادداشت بخط مؤلف ). || برنشاندن بمرکوبی . (یادداشت بخط مؤلف ). || اجزاء ماشین یا کارخانه ای را بهم پیوستن . (یادداشت بخط مؤلف ).- حقه را سوار کردن ؛ فریفتن . (یادداشت بخط مؤلف...
-
ارکاب
لغتنامه دهخدا
ارکاب . [ اِ ] (ع مص ) بزین آمدن ستور. (تاج المصادر بیهقی ). بر زین آمدن ستور. (زوزنی ). یعنی نزدیک بسواری رسیدن اسب کُرّه . (منتهی الأرب ). بزین درآمدن اسب . || ارکاب کسی را؛ ستور برنشستنی ، یعنی مرکب سواری دادن ، او را. برنشاندن . (زوزنی ). سوار ک...
-
نصب کردن
لغتنامه دهخدا
نصب کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برنشاندن . (ناظم الاطباء). نشاندن . گماردن . گماشتن . واداشتن . گذاشتن . برگماریدن . برگماشتن . منصوب کردن : اگر به غیبت وی خللی افتد به خوارزم معتمدی بجای خود نصب کند. (تاریخ بیهقی ص 374). جاسوسان و منهیان نصب کر...
-
نشانیدن
لغتنامه دهخدا
نشانیدن . [ ن ِ دَ ] (مص ) نشانستن . (آنندراج ) (از برهان قاطع). اجلاس . (از منتهی الارب ). نشاندن . بنشاندن . بنشاستن . بنشاختن . به نشستن داشتن . (یادداشت مؤلف ). جای دادن . مصدر متعدی نشستن است : نواخت امیرمسعود... از حد گذشته بود و اندازه ،از نا...
-
نصل
لغتنامه دهخدا
نصل . [ ن َ ] (ع اِ) آهن تیر و سنان و شمشیر و کارد مادام که مِقْبَض و دسته ای نداشته باشد . (از اقرب الموارد). آهن [ تیغه یا پیکان ] بدون قبضه ٔ نیزه و تیر و کارد و شمشیر. (از معجم متن اللغة) (از المنجد). پیکان . (دهار). ج ، انصل ، نصال ، نصول . رجوع...
-
رفع کردن
لغتنامه دهخدا
رفع کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بلند کردن و افراشتن و برداشتن . (ناظم الاطباء). بلند کردن . بالا بردن . || ترقی دادن . || برطرف کردن . زایل کردن . (فرهنگ فارسی معین ). نشاندن . برنشاندن . بر داشتن : رفع کردن عطش و دردسر؛ نشاندن و بر طرف کردن آن د...
-
خاطرنشان
لغتنامه دهخدا
خاطرنشان . [طِ ن ِ ] (ن مف مرکب ) مرکوز ذهن . مرکوز خاطر. خاطرنشین . صاحب فرهنگ آنندراج آرد: «خیرالمدققین » گوید: درروزمره «نشان » بمعنی «نشانده شده » مستعمل میشود چنانکه بگویی : «فتنه نشان ». پس اگر گفته شود مثلاً این عبارت که : اگر چه بدیده ٔ بصیرت...
-
ارداف
لغتنامه دهخدا
ارداف . [ اِ ](ع مص ) از پی درآمدن . از پی فراشدن . (تاج المصادر بیهقی ). پس روی کردن . در پی کسی رفتن . (منتهی الارب ). پیروی کردن . از پی کسی رفتن . || ارداف نجوم ؛در پی یکدیگر برآمدن آنها. (منتهی الارب ). از پس یکدیگر برآمدن ستارگان . || از پی درآ...
-
ترکیب
لغتنامه دهخدا
ترکیب . [ ت َ ] (ع مص ) چیزی اندر چیزی اندر جای نشاندن . (تاج المصادر بیهقی ). چیزی در جایی نشاندن . (زوزنی ). چیزی اندر چیزی نشاندن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بر هم نشاندن . (منتهی الارب ). قرار دادن بعض چیز را بر بعضی دیگر. (اقرب الموارد...
-
نشاندن
لغتنامه دهخدا
نشاندن . [ ن ِ دَ] (مص ) (از: نش + اندن (پسوند مصدر متعدی )، متعدی نشستن ، کردی : نژینین (تیغه کردن ، دیوار کشیدن ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). کسی را به نشستن واداشتن . (حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع). متعدی نشستن . (غیاث اللغات ) : بنشان به...
-
اریارق
لغتنامه دهخدا
اریارق . [ ] (اِخ ) حاجب سالار هندوستان در زمان محمود غزنوی که مسعود در آغاز سلطنت وی را مثال داد تاببلخ رود. در همان اوان از هراة نامه ٔ توقیعی رفته بود با کسان خواجه بوسهل زوزنی تا خواجه احمدحسن بدرگاه آید و چنگی خداوند قلعه او را از بند بگشاده بود...
-
برآوردن
لغتنامه دهخدا
برآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن . (ناظم الاطباء). بلند کردن . (آنندراج ). رفع. بالا بردن . بربردن . بردن به سوی بالا : درآید از آن پشت اسبش بزیربگیرد درفش و برآرد دلیر. فردوسی .بدست خاطر روشن بنای مشکل رابرآوریم بچرخ و بزرّ بنگاریم . ناصرخ...