کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برنا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برنا
لغتنامه دهخدا
برنا. [ب َ / ب ُ ] (ص ، اِ) برنای . جوان . (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). مرد جوان . (غیاث ). جوان ، مقابل پیر. (ناظم الاطباء). برناک . برناه . برنای . شاب . در پهلوی اَپورنای ، در اوستا اَپِرِنایو، به معنی نابرنا، چه «اَ» از ادوات نفی است و پرنایو...
-
واژههای مشابه
-
می برنا
لغتنامه دهخدا
می برنا. [ م َ / م ِ ب ُ ] (اِ مرکب ) شراب نورسیده ، مقابل می کهنه . (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
برنای
لغتنامه دهخدا
برنای . [ ب َ /ب ُ ] (ص ، اِ) برنا. جوان . شاب . رجوع به برنا شود.
-
برناو
لغتنامه دهخدا
برناو. [ ب َ / ب ُ ] (ص ، اِ) برنا. برناک . جوان . شاب . (یادداشت دهخدا). رجوع به برنا شود.
-
برناورد
لغتنامه دهخدا
برناورد. [ ب َ / ب ُ ؟ ] (ص ، اِ) جوان . (فرهنگ خطی ). اما می نماید که تصحیف شده ٔ برنا یا برناه باشد. رجوع به برنا شود.
-
برناک
لغتنامه دهخدا
برناک . [ ب َ / ب ُ ] (ص ، اِ) جوان . (برهان ). مرد جوان . (ناظم الاطباء). || نوچه ٔ اول عمر. (برهان ). || جوانی . (ناظم الاطباء). || حنای دست و پا. (برهان ). برنا. رجوع به برنا شود. || آبدست خانه . (ناظم الاطباء).
-
ورنائی
لغتنامه دهخدا
ورنائی . [ وَ / وُ ] (حامص ) برنائی . جوانی : نگر تا نیز بیهوده نگویی به پیری طبع ورنائی نجویی . (ویس و رامین ).رجوع به برنا وورنا شود.
-
نارسیدن
لغتنامه دهخدا
نارسیدن . [ رَ دَ ] (مص منفی ) نرسیدن . مقابل رسیدن . رجوع به رسیدن شود : بر نارسیدن از چه وچند و چون عارست نورسیده ٔ برنا را.ناصرخسرو.
-
اپرناک
لغتنامه دهخدا
اپرناک . [ اَ پ ُ ] (ص ) برنا. اَبُرنا. اَبرناک . جوان .نوچه . || جماعتی از ترکان (؟). (برهان ).
-
پرناک
لغتنامه دهخدا
پرناک . [ پ ُ ] (ص ) آدم جوان و اول عمر را گویند. (برهان ). برنا. || (اِخ ) نام طایفه ای هم هست از ترکان . (برهان ).
-
حدثان
لغتنامه دهخدا
حدثان . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حدیث . احادیث . || ج ِ حدیث . جوانان . احداث . گروهی برنا. جوانان نوخاسته . (غیاث اللغات ). ج ِ حَدَث . (منتهی الارب ).
-
بی گزیر
لغتنامه دهخدا
بی گزیر. [ گ ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + گزیر) ناگزیر. ناچار. واجب . حتم : کنون آفرین تو شد بی گزیربه ما هر که هستیم برنا و پیر. فردوسی .رجوع به گزیر شود.
-
برناه
لغتنامه دهخدا
برناه . [ ب َ / ب ُ ] (ص ، اِ) جوان . (برهان ). مرد جوان . (ناظم الاطباء). برنا. و رجوع به برنا شود : کودکی بودم و در خدمت تو پیر شدم ورچه هستم بدل و مردی و احسان برناه . فرخی .مهربانست و عجائب بود این از مهتربردبار است و شگفتی بود این از برناه . فرخ...