کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برق و زرق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برق و زرق
لغتنامه دهخدا
برق و زرق . [ ب َ ق ُ زَ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) درخشش و تابندگی . تلألؤ. روشنی و ساختگی . (غیاث ). زرق و برق .
-
واژههای مشابه
-
برق برق زدن
لغتنامه دهخدا
برق برق زدن . [ ب َ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) درخشیدن .سخت صیقلی بودن . سخت براق بودن . رجوع به برق شود.
-
برق انداز
لغتنامه دهخدا
برق انداز. [ ب َ اَ ] (نف مرکب ) شمخالچی . (ناظم الاطباء).
-
برق بارانی
لغتنامه دهخدا
برق بارانی . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ذهاب بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین . سکنه ٔ آن 150 تن . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5).
-
برق زده
لغتنامه دهخدا
برق زده . [ ب َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) صاعقه زده . که دچار برق زدگی شده باشد.
-
خنده ٔ برق
لغتنامه دهخدا
خنده ٔ برق . [ خ َ دَ / دِ ی ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از جستن برق . (آنندراج ) : گریه ها در پرده دارد عیشهای بیگمان خنده ٔ بی اختیار برق باران آورد.صائب (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
زرق
لغتنامه دهخدا
زرق . [ زَ ] (اِخ ) شهرکی است [ به خراسان ] از عمل مرو و کشت و برز آن بر آب رود مرو است . (حدود العالم ). اسم بلده ای به مرو که یزدجرد، آخرین ملوک ساسانی بدانجا کشته شد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).سواران بجستن نهادند روی همه زرق از او شد پر از گفتگوی ...
-
دنیادوست
لغتنامه دهخدا
دنیادوست . [ دُن ْ ] (ص مرکب ) آنکه دنیا را دوست دارد. کسی که طالب زرق و برق دنیوی است . دنیاپرست . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دنیاپرست شود.
-
زرق
لغتنامه دهخدا
زرق . [ زَ ] (اِ) ریا. نفاق . دروغ . (آنندراج ). دروغ . مکر. ریا.نفاق . (غیاث اللغات ). ریا. نفاق . (شرفنامه ٔ منیری ).ریا. نفاق . دورنگی . غدر. مکر... پرهیزگاری از روی ریا و دروغ . (ناظم الاطباء). دورنگی . دوروئی . نفاق . تزویر. ریاکاری . (فرهنگ فار...
-
خرقه کردن جامه
لغتنامه دهخدا
خرقه کردن جامه . [ خ ِ ق َ / ق ِ ک َ دَ ن ِ م َ / م ِ ](مص مرکب ) دریدن جامه . پاره کردن جامه : تاج دین ای تاج دین بر فرق توبحر انعامی و خلقی غرق توآفتاب چرخ اقبالی و هست صدر دیوان کفایت شرق توابری و درّ و درم باران تورعد و صیت تو زرافشان برق توآتشی ...
-
روج
لغتنامه دهخدا
روج . [ رَ ] (ع مص ) زود انجام گرفتن کاری . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || رایج بودن متاع . رواج . (از المنجد). در اقرب الموارد به این معنی تنها رواج آمده . روایی . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). || در هم آمیختن بادها چنانکه دانسته نشود از کجا می آ...
-
استهلال
لغتنامه دهخدا
استهلال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ماه نو دیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث ). جستجوی ماه کردن . || دیدن ماه نو خواستن . هلال دیدن خواستن ، چنانکه مسلمانان در شب آخر شعبان و رمضان . || برآمدن ماه نو. (منتهی الارب ). هویدا شدن ماه . (تاج المصادر بی...
-
آسیا
لغتنامه دهخدا
آسیا. (اِ) دستگاهی خرد کردن و آرد کردن حبوب یا گچ و آهک و مانند آن ، یا گرفتن روغن و شیره ٔ نبات و جز آن را. رحی . طاحونه . آس .آسیاو. این کلمه بر همه ٔ انواع از بادی و آبی و دستی و ستوری اطلاق شود : و ایشان را [ مردم سیستان را ] آسیاها است بر باد سا...