کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برقراری صلح و آرام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
صلح طلب
لغتنامه دهخدا
صلح طلب . [ ص ُ طَ ل َ ] (نف مرکب ) صلح جو. آشتی خواه . جوینده ٔ صلح . طلبنده ٔ صلح . آرام جوی . رجوع به صلح شود.
-
صلح جوئی
لغتنامه دهخدا
صلح جوئی . [ ص ُ ] (حامص مرکب ) آشتی خواهی . صلح طلبی . رجوع به صلح طلبی ، صلح جو و صلح شود.
-
صلح طلبی
لغتنامه دهخدا
صلح طلبی . [ ص ُ طَ ل َ ] (حامص مرکب ) آشتی خواهی . صلح جوئی . رجوع به صلح جو، صلح طلب و صلح شود.
-
صلح جو
لغتنامه دهخدا
صلح جو. [ ص ُ ] (نف مرکب ) خواهان صلح . جوینده ٔ صلح . طالب آشتی . آشتی طلب : ما سیکی خوار نیک تازه رخ و صلح جوی تو سیکی خوار بد جنگ کن و ترشروی . منوچهری .خوش بود اندر بهار یار شده صلح جوی ساخته رود و سرود چنگ زن و شعرگوی . امیرمعزی .رجوع به صلح شود...
-
صلح و صفا
لغتنامه دهخدا
صلح و صفا. [ ص ُ ح ُ ص َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) آشتی کردن . صلح کردن . سازش کردن . رجوع به صلح شود.
-
صلح افتادن
لغتنامه دهخدا
صلح افتادن . [ ص ُ اُ دَ ] (مص مرکب ) سازش دست دادن . به مصالحه انجامیدن : میان خوارزمشاه و ختا صلح افتاد. (گلستان ). رجوع به صلح شود.
-
صلح دادن
لغتنامه دهخدا
صلح دادن . [ ص ُ دَ ] (مص مرکب ) آشتی دادن . دو قوم یا دو کس را از ستیزه و نزاع به آشتی و سازش درآوردن . رجوع به صلح شود.
-
رفاء
لغتنامه دهخدا
رفاء. [ رِ ] (ع مص ) آرام دادن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مصدر است به معنی مرافاة. (ناظم الاطباء). || صلح کردن میان کسان و نیکو نمودن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || سازوار آمدن . (منتهی الارب ). باکسی موافقت کردن . (دهار). || برچسبان شدن ...
-
آرام بخشی
لغتنامه دهخدا
آرام بخشی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) چگونگی و صفت آرام بخش .
-
صلح
لغتنامه دهخدا
صلح . [ ص ِ ] (اِخ ) بلده ای است فوق واسط و آنرا نهری است که از جانب شرقی دجله آب می گیرد از مکانی که آنرا فم صلح نامند. (معجم البلدان ).
-
آرام
لغتنامه دهخدا
آرام . (اِخ ) بروایت تورات ، نام پنجمین فرزند سام بن نوح . || نام سوریه و شام و بین النهرین مسکن آرامیان فرزندان آرام بن سام بن نوح .
-
آرام بن
لغتنامه دهخدا
آرام بن . [ ب َ ] (اِ مرکب ) باغی میان شهر و قصبه و یا ده . باغ ملی . باغ شهرداری . باغ بلدیه . آرام .
-
حاکم صلح
لغتنامه دهخدا
حاکم صلح . [ ک ِ م ِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فقیه . || داوربخش . امین صلح . رجوع به محکمه ٔ صلح و آئین دادرسی تألیف متین دفتری سال 1327 هَ . ش . ص 31 شود.
-
مصالحة
لغتنامه دهخدا
مصالحة. [ م ُ ل َ ح َ ] (ع مص ) همدیگر آشتی کردن . صلح . (منتهی الارب ). آشتی کردن با یکدیگر. صلح کردن . || همدیگر نیکویی کردن . (منتهی الارب ). و رجوع به صلح و مصالحه و مصالحت شود.
-
ناآرامی
لغتنامه دهخدا
ناآرامی . (حامص مرکب ) آرام نداشتن . بی آرام بودن . عدم ثبات . || شتاب . عجله . || بیقراری . بی صبری . ناشکیبائی . اضطراب . تزلزل خاطر. دغدغه . || ناامنی . آشوب . نبودن امنیّت . و نیز رجوع به آرام شود.