کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برفروب چرخشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رستم برف
لغتنامه دهخدا
رستم برف . [ رُ ت َ ب َ ] (اِ مرکب ) از برف صورت پهلوانی سازند که پرهیبت باشد. (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). پهلوان برفی . کنایت از چیزی بظاهر مهم و در باطن پوچ و بی ارزش . || برف بی اندازه زیاد. (ناظم الاطباء). || مردم سهمناک و بدهیأت . (ناظم الاطب...
-
برف آب
لغتنامه دهخدا
برف آب . [ ب َ ] (اِ مرکب ) برفاب . آب برف . (برهان ) (ناظم الاطباء). ماءالثلج . آب که از ذوب شدن برف بحاصل آید. (یادداشت مؤلف ). || آب که برای سرد شدن برف در آن افکنده باشند. (یادداشت مؤلف ). آب سرد. (ناظم الاطباء) : برف آب همی دهی تو ما راما از ت...
-
برف آباد
لغتنامه دهخدا
برف آباد. [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اسلام آبادغرب . سکنه ٔ آن 615 تن . (فرهنگجغرافیایی ایران ج 5).
-
برف خوره
لغتنامه دهخدا
برف خوره . [ ب َ خوَ / خ ُ رَ / رِ ](اِ مرکب ) تگرگ های بسیار ریز که گاه گاه در آخر زمستان بارد. و این تگرگ ها در وزن میانه ٔ تگرگ و برف است . دانه های خرد و مدور که زمستان بارد و این دانه ها خردتر از تگرگ است و آبدار نیست . و گویند برف گسترده یا تود...
-
برف دان
لغتنامه دهخدا
برف دان . [ ب َ ](اِخ ) دهی است از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا. سکنه 1456 تن . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7).
-
برف ریم
لغتنامه دهخدا
برف ریم . [ ب َ ] (اِ مرکب ) زردمرغک . (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین ) (گل گلاب ).
-
برف زدی
لغتنامه دهخدا
برف زدی . [ ب َ زَ ] (حامص مرکب ) ضرر و نقصانی که از برف به زراعت میرسد. (آنندراج ). زیان و ضرر حاصل شده از برف . (ناظم الاطباء).
-
برف سنب
لغتنامه دهخدا
برف سنب . [ ب َ سُمْب ْ ] (نف مرکب ) سوراخ کننده ٔ برف . ثاقب الثلج . (یادداشت مؤلف ).
-
برف کوبی
لغتنامه دهخدا
برف کوبی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) کوفتن برف و سفت کردن آن برای آماده کردن پیست اسکی جهت مسابقات و تمرین . (فرهنگ فارسی معین ).
-
چاه برف
لغتنامه دهخدا
چاه برف . [ ب َ ] (اِخ )دهی است جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین که در 36 هزارگزی خاور آوج و 24 هزارگزی راه عمومی واقع شده . هوایش معتدل است و 243 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات ، بنشن و سیب زمینی ، شغل اهالی زراعت و بافتن قالی و ...
-
باد و برف آوردن
لغتنامه دهخدا
باد و برف آوردن . [ دُ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از امر محال انجام دادن : همه کارهای شگرف آوردچو خشم آورد باد و برف آورد.فردوسی .
-
برف پاک کن
لغتنامه دهخدا
برف پاک کن . [ ب َ پاک ْ، ک ُ ] (نف مرکب ) شخصی که برف را از روی زمین و پشت بام میروبد. (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) آلتی آهنی تیغه مانند با لبه ٔ لاستیکی که بر روی شیشه ٔ اتومبیل از سوی برون برابر راننده قرار دهندو بوسیله ٔ برق آنرا به حرکت رف...