کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برفکندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برفکندن
لغتنامه دهخدا
برفکندن . [ ب َ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخفف برافکندن . رجوع به برافکندن شود.
-
واژههای مشابه
-
سایه برفکندن
لغتنامه دهخدا
سایه برفکندن . [ ی َ / ی ِ ب َ ف َ /ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عنایت کردن . تفقد کردن . التفات نمودن : تو همایی و من خسته ٔ بیچاره گداپادشاهی کنم ار سایه بمن برفکنی . سعدی (طیبات ).رجوع به سایه برافکندن شود.
-
جستوجو در متن
-
تن برافکندن
لغتنامه دهخدا
تن برافکندن . [ ت َ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تن اندر افکندن . تن برفکندن . حمله بردن . هجوم بردن : پس از کین برافکند تن برهمه رمان کردشان هر سویی چون رمه . اسدی .بزد کوس و تن بر سپه برفکندخروش یلان شد به ابر بلند. اسدی .رجوع به تن اندرافکندن و تن ا...
-
بنیاد افکندن
لغتنامه دهخدا
بنیاد افکندن . [ ب ُ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بنا نهادن . (آنندراج ). پی افکندن . (فرهنگ فارسی معین ) : چه نکو گفت آن بزرگ استادکه وی افکند شعررا بنیاد. سنائی .سراینده چنین افکند بنیادکه چون در عشق شیرین مرد فرهاد. نظامی . || هدم و خراب کردن . بنیاد بر...
-
برقع
لغتنامه دهخدا
برقع. [ ب ُ ق َ / ب ُ ق ُ ] (ع اِ) روی بند ستور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : از بیلقان پرده های بسیار و جل و برقع و ناطف خیزد. (حدود العالم ). ده سر اسب پنج با زین و پنج با جل و برقع. (تاریخ بیهقی ). ده سر اسب خراسانی ختلی به جل و برقع دیبا. (تار...
-
فکندن
لغتنامه دهخدا
فکندن . [ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص ) افکندن . (فرهنگ فارسی معین ). انداختن . پرتاب کردن : گر کس بودی که زی توام بفکندی خویشتن اندر نهادمی به فلاخن . رودکی . سخن بفکند منبر و دار راز سوراخ بیرون کشد مار را. بوشکور.گر خدو را بر آسمان فکنم بی گمانم که بر ...
-
رخ
لغتنامه دهخدا
رخ . [ رُ ] (اِ) رخساره . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔمؤلف ) (ناظم الاطباء) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (غیاث اللغات ) (از فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ اوبهی ). رخساره و روی را گویند و بعربی خَد خوانند. (برهان ) (از شعوری ج 2 ص 22). رخسار. (ناظم ...
-
دندان
لغتنامه دهخدا
دندان . [ دَ ] (اِ) سن . (ترجمان القرآن ) (از برهان ) . هر یک از ساختمان های سخت استخوانی که در دو فک بالا و پایین مهره داران (یا در بسیاری از مهره داران پست ) در سایر استخوانهای جدار دهان یا حلق جایگزین اند و برای گرفتن و جویدن غذا و نیز به عنوان سل...