کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برغ
لغتنامه دهخدا
برغ . [ ب َ ] (ع مص ) به ناز و نعمت زیستن . (منتهی الارب ). رجوع به بَرَغ شود.
-
برغ
لغتنامه دهخدا
برغ . [ ب َ ] (ع اِ) لعاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
برغ
لغتنامه دهخدا
برغ . [ ب َ / ب َ رَ / ب َ رِ] (اِ) بند آب . (برهان ). سد. (شرفنامه ٔ منیری ). برغ آب . بندی باشد که از چوب و خاشاک و خاک و گل در پیش آب بندند. بزغ . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ) (شرفنامه ). ورغ . (فرهنگ فارسی معین ). ورجوع به بز...
-
برغ
لغتنامه دهخدا
برغ . [ب َ رَ ] (ع مص ) بَرغ . (از منتهی الارب ). بناز و نعمت زیستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و فعل آن از باب سمع است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
برق
لغتنامه دهخدا
برق . [ ] (اِخ ) نام کوهی است بمکران و در زیر آن معدن یاقوت سرخ باشد. (یادداشت مؤلف از نخب الذخائر سنجاری ).
-
برق
لغتنامه دهخدا
برق . [ ب َ ] (ع اِ) ابرنجک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). روشنیی که آنرا بفارسی درخش گویند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آتشک . (برهان ). آتشه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). آذرخش . آذرگشسب . برخ . بخنوه . (ناظم الاطباء). آذرخش . (منتهی الارب ). ارتجک . بومه ....
-
برق
لغتنامه دهخدا
برق . [ ب َ ] (ع مص ) درخشیدن برق و روشنی . (آنندراج ). درخشیدن . (منتهی الارب ). برق زدن . ظاهر شدن برق . (اقرب الموارد.) || برآمدن ستاره . (منتهی الارب ). || ترسیدن و توعد. (از اقرب الموارد). || آراسته شدن و زینت گرفتن . (از اقرب الموارد) (منتهی ال...
-
برق
لغتنامه دهخدا
برق . [ ب َ رَ ] (ع مص ) خیره شدن چشم . (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خیره شدن چشم و حیران شدن آن . خیره شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ، ترتیب عادل ). سرگشته و مدهوش شدن و ندیدن . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || بدرد آمد...
-
برق
لغتنامه دهخدا
برق . [ ب َ رَ ] (معرب ، اِ) بره و این معرب بره است . (المعرب جوالیقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ).ج ، ابراق ، بُرقان ، بِرقان . (منتهی الارب ) (آنندراج ).مأخوذ از بره ٔ فارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء).
-
برق
لغتنامه دهخدا
برق . [ ب َ رِ ] (ع ص ) سِقاء برق ؛مشک که از گرما روغن آن گداخته و پریشان شده و دیگربار گرد نیامده است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
برق
لغتنامه دهخدا
برق . [ ب ُ ] (ع اِ) سوسمار. ضب . (منتهی الارب ). رجوع به برقاء شود.
-
برق
لغتنامه دهخدا
برق . [ ب ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ بُرقة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خاک با سنگ وریگ و گل درآمیخته . (آنندراج ). رجوع به برقة شود.
-
جستوجو در متن
-
سربرغ
لغتنامه دهخدا
سربرغ . [ س َ ب َ ] (اِ مرکب ) سرآب . جایی که آب از چشمه یا رودخانه در برغ رود. و برغ بندی باشد که آب در آن جمع شود مانند تالاب و استخر. (انجمن آرا) (برهان ).