کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برش بهگزین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نیم برش
لغتنامه دهخدا
نیم برش . [ ب ِ رِ ] (ص مرکب ) نیم برشت . (آنندراج ).
-
خوش برش
لغتنامه دهخدا
خوش برش . [ خوَش ْ / خُش ْ ب ُ رِ ] (ص مرکب ) خوش قطع (جامه ). جامه ای که برش آن نکوست . (یادداشت مؤلف ). || کنایه از خوش اندام و خوش هیکل است . نه فربه نه لاغر. آنکه ترکیب قد و قامت او نکوست .
-
جستوجو در متن
-
چار
لغتنامه دهخدا
چار. (عدد، ص ، اِ) مخفف «چهار» که به عربی «اربعة» گویند. (برهان ). رجوع به «چهار» شود : دقیقی چار خصلت برگزیده ست به گیتی در ز خوبی ها و زشتی . دقیقی .جهان را ببخشید بر چار بهریکایک همه نامزد کرد شهر. فردوسی .چنین گفت روشندل پارسی که بگذشت سال از برش...
-
پیل پیکر
لغتنامه دهخدا
پیل پیکر. [ پی پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) دارای پیکری چون پیل . عظیم الجثه . فیل تن : مردی پیل پیکر، یا اسبی پیل پیکر؛ تناور. بزرگ جثه : برفت و برخش اندر آورد پای برانگیخت آن پیل پیکر ز جای . فردوسی .چو ببرید رستم سر دیو پست بر آن باره ٔ پیل پیکر نشست...
-
پژوهنده
لغتنامه دهخدا
پژوهنده . [ پ ِ / پ َ هََ دَ / دِ ] (نف ) پژوهش کننده . جوینده . جستجوکننده . بازجست کننده . فاحص . باحث . متتبّع. محقق . مستفسر. متجسس : پژوهنده ٔ نامه ٔ باستان که از مرزبانان زند داستان . فردوسی .دگر گفت کز گردش آسمان پژوهنده مردم شود بدگمان . فردو...
-
توفیق
لغتنامه دهخدا
توفیق . [ ت َ ] (ع مص ) (از: وف ق ) سازوار گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). سازگار گردانیدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). موافق گردانیدن اسباب . (آنندراج ). ... موافق گردانیدن کاری . (از اقرب الموارد). موافق گردانیدن اسباب . (آنندراج...
-
لهراسب
لغتنامه دهخدا
لهراسب . [ ل ُ ] (اِخ ) پدر کی گشتاسب . از پادشاهان کیانی ، بنابه روایت فردوسی چون کیخسرو از کار جهان سته شد و آهنگ جهان دیگر کرد، تخت شاهی را به لهراسب که در درگاه کیخسرو مردی گمنام بود بخشید. بزرگان و پهلوانان خلاف آوردند و گفتند که او از تخم شاهان...
-
داماد
لغتنامه دهخدا
داماد. (اِ) مرد نو کدخدا یعنی مردی که تازه شادی عروسی او شده باشد و بعضی گویند این لفظ دعاست ومخفف دائم آباد است . (از غیاث ). اما قسمت اخیر قول صاحب غیاث بر اساسی نیست . خَتَن . (منتهی الارب ). صِهر. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ). شاه . (فر...
-
درع
لغتنامه دهخدا
درع . [ دِ ] (ع اِ) جامه ای است که از زره آهنین بافته می شود و آنرا در جنگها برای محافظت از اسلحه ٔ دشمن در بر کنند. (از اقرب الموارد). زره . (دهار) (غیاث ) (نصاب ). زره ، و آن غیر یلبه است که جوشن باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). مؤنث است و گاهی مذکر ن...
-
هم
لغتنامه دهخدا
هم . [ هََ ] (حرف ربط، ق ) به معنی نیز که به عربی ایضاً گویند. (برهان ). لفظ فارسی است مرادف نیز. صاحب بهار عجم نوشته که فرق در لفظ «نیز» و لفظ «هم » این است که آوردن لفظ «هم » بر معطوف و معطوف علیه هر دو صحیح باشد، چنانکه گویند: هم نماز کردم و هم رو...
-
کنار
لغتنامه دهخدا
کنار. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) نقیض میان . (برهان ). کناره ٔ چیزی وگوشه و طرف . (غیاث ). گوشه و طرف . (آنندراج ). ضد میان و آن را کران نیز گویند. (انجمن آرا) : برادر نداری نه خواهر نه زن چو شاخ گلی بر کنار چمن . فردوسی .پسر زاد ماهی که گفتیش مهرفرود آمد ان...
-
گرم
لغتنامه دهخدا
گرم . [ گ َ ] (ص ) پارسی باستان گرما [ در پادا: گَرما ]، اوستا گرما ، پهلوی گَرم ،هندی باستان غرما (گرمی )، ارمنی جرم ، جرمن (تب )، کردی و بلوچی گَرم ، افغانی غرما ، استی غرم ، کرم ،شغنی گَرم ، سریکلی زهورم ، گورم . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مقابل سرد...
-
آرام
لغتنامه دهخدا
آرام . (اِ) سَکن . سکون . آرامش . ثبات . مقابل جُنبش . تَوَقف . درنگ . || آهستگی . مقابل شتاب : من اینجا دیر ماندم خوار گشتم عزیز از ماندن دائم شود خوارچو آب اندر شمر بسیار ماندزهومت گیرد از آرام بسیار. دقیقی .از آرام و جنبش نبد پیش چیزهمان هر دو چیز...
-
چوبه
لغتنامه دهخدا
چوبه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) چوبی باشد که بدان خمیر نان را تنک سازند و معرب آن صوبج است . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). آن آلت چوبین که بدان نان بمالند و در هندی آن را بیله نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). چ...