کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برشان
لغتنامه دهخدا
برشان . [ ب َ ] (اِ)کلمه مخفف برروشنان است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به برروشنان شود. امت مطلقاً از هر پیغمبر که باشد. (برهان ) (از آنندراج ). برسان . گروه آدمیان . (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
برروشنان
لغتنامه دهخدا
برروشنان . [ ب َرْ، رَ وِ ] (اِ مرکب ) ج ِ برروشن . صورتهای دیگر کلمه که در برهان قاطع آمده است چنین است : پرپروشان ، برسان ، برشان ، برفروشان ، بروسان ، بروشان ، برورسنان . ورشنان اما تمام صور فوق مصحف است و چنانکه گفتیم صحیح کلمه برروشنان است . (یا...
-
فراز شدن
لغتنامه دهخدا
فراز شدن . [ ف َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نزدیک شدن : هر دو سپاه به یکدیگر فراز شدند و یک زمان حرب کردند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).خسرو گیتی مسعود، که مسعود شودهرکه یک روز شود بر در او باز فراز. فرخی سیستانی .چون بر اهل شهر باز شدندبرشان دیگران فراز شدند. سن...
-
برسان
لغتنامه دهخدا
برسان . [ ب َ ] (اِ) دوشاب خوشبوی . (شرفنامه ٔ منیری ). دوشب سیاه رنگ خوشبوی . (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). || مطلق امّت از هر پیغمبر که باشد (برهان ) . مطلق امت و آنرا با شین منقوطه (برشان ) نیز نویسند و از این قرار مخفف بربروشان ...
-
فروداشتن
لغتنامه دهخدا
فروداشتن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) خم کردن . فروآوردن : چون دو جهان دیده بر او داشتندسر ز پی سجده فروداشتند. نظامی . || رها کردن .- دست فروداشتن ؛ دست کشیدن . چیزی را از دست رها کردن : فروداشت دست از کمربند اوی شگفتی فروماند از بند اوی . فردوسی . || ...
-
جایزه
لغتنامه دهخدا
جایزه . [ ی ِ زَ / زِ ] (ع اِ) پاداش . ج ، جوائز : جایزه خواهم یکی کم بدهی اندکی ورندهی بیشکی ز ایزد خواهم عیاد. منوچهری .هرچه لبت را بسخن ره در اوست جایزه ٔ قد سمعاﷲ در اوست . امیرخسرو.گر نظم را بقدر سخن میرسد بهاشخصم ز جمله جایزه بهتر گرفته است . ش...
-
زیستن
لغتنامه دهخدا
زیستن . [ ت َ ] (مص ) عمر کردن . ماندن . مقابل مردن . اعاشه . زنده بودن . حیات . حیوة. بقاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زندگانی کردن . عمر کردن . (فرهنگ فارسی معین ). معروف . (آنندراج ). زندگانی کردن . عمر کردن . ماندن و بازماندن . تعیش کردن و سال کر...
-
بان
لغتنامه دهخدا
بان . (اِ) درختی است . (شرفنامه ٔ منیری ). درخت حب البان خوانند و در فارسی تخم غالیه گویند و آن مانند پسته می باشد لیکن زود می شکند و عربان فستق الهاویه خوانند. (برهان قاطع). درختی است که بر آن خوشبو است . اما در پارسی بانک خوانند با فتح نون . (انجمن...
-
یال
لغتنامه دهخدا
یال . (اِ) گردن باشد. (لغت فرس اسدی ). به معنی گردن باشد مطلقاً، اعم از گردن انسان و حیوان دیگر و به عربی عنق گویند. (برهان ). گردن . (آنندراج ). عنق . (غیاث اللغات ). گردن و عنق . (ناظم الاطباء). || بیخ گردن را گفته اند. (برهان ). بن گردن . (سروری )...