کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برزگری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برزگری
لغتنامه دهخدا
برزگری . [ ب َ زْ / زِ گ َ ] (حامص مرکب ) تأریس . (یادداشت مؤلف از تاج المصادر). زراعت و کشاورزی . (شرفنامه ٔ منیری ). برزیگری . فلاحت : برزگری کن در این زمین و مترس ایچ از شغب و گفتگو و غلغل خصمان . ناصرخسرو.مائده سازد از بره بر صفت توانگران برزگر...
-
جستوجو در متن
-
فلاحی
لغتنامه دهخدا
فلاحی . [ ف َل ْ لا ] (حامص ) کشاورزی . فلاحت . برزگری . رجوع به فلاح شود.
-
ارس
لغتنامه دهخدا
ارس . [ اَ ] (ع مص ) کشاورز شدن . برزگری کردن . برزگر شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
کشتکاری
لغتنامه دهخدا
کشتکاری . [ ک ِ ] (حامص مرکب ) زراعت . فلاحت . (ناظم الاطباء). برزیگری . برزگری . دهقنت .
-
کشتگی
لغتنامه دهخدا
کشتگی . [ ک ِ ت َ / ت ِ ] (حامص ) کشاورزی . برزیگری . برزگری . عمل فلاحت . عمل زراعت . دهقنت .
-
فلاحت
لغتنامه دهخدا
فلاحت . [ ف َ ح َ ] (ع اِمص ) کشاورزی . برزگری . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فلاحة شود.
-
کشت ورزی
لغتنامه دهخدا
کشت ورزی . [ ک ِ وَ ] (حامص مرکب ) عمل زراعت . برزیگری . برزگری . کشاورزی . دهقنت . فلاحت . (یادداشت مؤلف ). کشتکاری . (ناظم الاطباء).
-
تخمکاری
لغتنامه دهخدا
تخمکاری . [ ت ُ ] (حامص مرکب ) کاشتن تخم . تخم کاشتن . زراعت . تخم افشانی . برزگری : کس بر این تخمه آفرین نکندتخمکاری در این زمین نکند.نظامی .
-
تأریس
لغتنامه دهخدا
تأریس . [ ت َءْ ] (ع مص ) کشاورز گردیدن . || کار و خدمت گرفتن از کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || برزگری کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
کشت و زرع
لغتنامه دهخدا
کشت و زرع . [ ک ِ ت ُ زَ ] (ترکیب عطفی ،اِ مرکب ) زراعت . فلاحت . دهقنت . کشاورزی . برزیگری . برزگری . کشت . اَبکار. حرث . احتراث . (یادداشت مؤلف ).
-
بتگن
لغتنامه دهخدا
بتگن . [ ب ِ گ َ ] (اِ) بتکن . نوعی از ساز برزگری و آن را تخته ٔ سیار و ماله نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). تخته ٔ مخصوص که برزگران آن را بر زمین شیارکرده بکشند تا کلوخها شکسته گردد و نام دیگرش ماله است . (فرهنگ نظام ). و رجوع به بتکن شود.
-
برزیگری
لغتنامه دهخدا
برزیگری . [ ب َ گ َ] (حامص مرکب ) برزگری . زراعت . کشاورزی : ... و زنانشان نیز برزیگری کنند. (حدود العالم ). هیس ؛ جمیع اسباب برزیگری از جفت گاو و جز آن . (منتهی الارب ). رجوع به برزگر شود.
-
کشاورزی
لغتنامه دهخدا
کشاورزی . [ ک َ / ک ِ وَ ] (حامص مرکب ) کشتکاری . زراعت . فلاحت . (ناظم الاطباء). برزگری . کشت . برزیگری . اَبکار. تَأریس . اکاری . زرع . مؤاکرة. حرث . احتراث . دهقنت . (یادداشت مؤلف ) : کشاورز شغل سپه ساز کردسپاهی کشاورزی آغاز کرد. نظامی .- کشاور...
-
مخابرة
لغتنامه دهخدا
مخابرة. [ م ُ ب َ رَ ] (ع مص ) کشاورزی کردن و کشاورزی کردن بر نصف خراج و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی ). کشاورزی کردن بر ثلثی یا ربعی . (تاج المصادر بیهقی ). ضیعتی را به برزگری فاکسی دادن . (زوزنی ). مزارع...