کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برزگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برزگر
لغتنامه دهخدا
برزگر. [ ب َ زْ / زِ گ َ ](ص مرکب ) (از: برز بمعنی ورز، ورزش از مصدر ورزیدن + گر) یعنی آنکه زمین را ورزد. (یادداشت مؤلف ). مزارع که آنرا کدیور و کشاورز نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). زراعت کننده و دهقان و کسانی که ازین تحقیق آگاه نیند بذرگر بذال معج...
-
جستوجو در متن
-
برزه گر
لغتنامه دهخدا
برزه گر. [ ب َ زَ / زِ گ َ ] (ص مرکب ) برزیگر و زراعت کننده . (برهان ) (آنندراج ). برزگر. رجوع به برزگر شود.
-
برزیار
لغتنامه دهخدا
برزیار. [ ب َ ] (ص مرکب ) اکار. برزگر. برزیگر.رجوع به برزگر شود. (المعرب جوالیقی حاشیه ٔ ص 78).
-
شومیزگر
لغتنامه دهخدا
شومیزگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) شومیز. برزگر. رجوع به شومیز شود.
-
ارس
لغتنامه دهخدا
ارس . [ اَ ] (ع مص ) کشاورز شدن . برزگری کردن . برزگر شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
شومیز
لغتنامه دهخدا
شومیز. [ ش َ / شُو ] (ص ، اِ) زارع و زراعت کننده و برزیگر. (برهان ). برزگر. (رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ).
-
ورزیگر
لغتنامه دهخدا
ورزیگر. [ وَ گ َ ] (ص مرکب ) کشاورز. برزگر. برزیگر : سواران جهان را همی داشتندو ورزیگران ورز می کاشتند.دقیقی .
-
مؤاکر
لغتنامه دهخدا
مؤاکر. [ م ُ آک ِ ] (ع ص ) کشاورز. برزگر که بر نصیب معینی زراعت کند. (از یادداشت لغت نامه ). و رجوع به مؤاکرة شود.
-
مسلفة
لغتنامه دهخدا
مسلفة. [ م ِ ل َ ف َ ] (ع اِ) ماله . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ماله ٔ برزگر. (مهذب الاسماء).
-
مملسة
لغتنامه دهخدا
مملسة. [ م ِ ل َ س َ ] (ع اِ) ماله . (دهار). ماله ٔ برزگر. (مهذب الاسماء).
-
برزه کار
لغتنامه دهخدا
برزه کار. [ ب َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) برزیگر. برزگر. زراعت کننده . (برهان ) (آنندراج ).
-
برزی
لغتنامه دهخدا
برزی . [ ب َ ] (اِ) دهقان و کاشتکار. (آنندراج ). برزگر. برزیگر. برزه گر. زارع . کشاورز. رجوع به برزیگر شود.
-
بزرگر
لغتنامه دهخدا
بزرگر. [ ب َ گ َ ] (ص مرکب ) برزگر.زارع . کشتکار. (ناظم الاطباء). رجوع به برزگر شود.
-
بذرگر
لغتنامه دهخدا
بذرگر. [ ب َ گ َ ] (ص مرکب ) زارع . دهقان . کشاورز. کسی که تخم افشاند. (از ناظم الاطباء). برخی این کلمه را بجای برزگر بکار برند. (از غیاث اللغات ).