کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برز
لغتنامه دهخدا
برز. [ ب َ ] (اِ) زراعت . (غیاث اللغات ). کشت و زراعت و کشاورزی . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و آنرا ورز نیز خوانند. (انجمن آرا) : و این ناحیتی است که اندر وی کشت وبرز نیست مگر اندک . (حدود العالم )... و با نعمت بسیار و کشت و برز. (حدود العالم )...
-
برز
لغتنامه دهخدا
برز. [ ب َ ] (ع ص ، اِ) زمین فراخ و خالی . (منتهی الارب ). || پارسا و زیرک . رجل برز و برزی ؛ مردی پارسا و زیرک . مرد پارسا. (منتهی الارب ). || سائل . (یادداشت مؤلف ).
-
برز
لغتنامه دهخدا
برز. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میمند بخش شهربابک شهرستان یزد. سکنه ٔ آن 622 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
برز
لغتنامه دهخدا
برز. [ ب ُ ] (حامص ) نوخاستگی . (برهان ). || جوانی و ثبات . (ناظم الاطباء). || (اِ) شکوه و عظمت . (برهان ).رفعت . قدر و شکوه و مرتبه . (غیاث اللغات ). بزرگی . عظمت . شکوه و زیبائی شکل . (ناظم الاطباء) : جهانجوی با فر و برز و خردز شاهان گیتی همی بگذرد...
-
برز
لغتنامه دهخدا
برز. [ب َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برزرود بخش نطنز شهرستان کاشان . سکنه ٔ آن 920 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
واژههای مشابه
-
گل برز
لغتنامه دهخدا
گل برز. [ گ ِ ل ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از گل فخاری طبی است و آنرا در مورد ضیق نفس به کار میبرند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
آب برز
لغتنامه دهخدا
آب برز. [ آب ْ، ب ُ ] (اِخ ) نام شعبه ای از رود کارون .
-
کشت و برز
لغتنامه دهخدا
کشت و برز. [ ک ِ ت ُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) کشت و ورز. زرع . فلاحت . زراعت : کولان ناحیتی خرد است و به مسلمانی پیوسته و اندرو کشت و برز است . (حدود العالم ). این [ یغما ] ناحیتی است که اندر وی کشت و برز نیست مگر اندک . (حدود العالم ).
-
فر و برز
لغتنامه دهخدا
فر و برز. [ ف َرْ رُ ب ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شکوه و جلال و بزرگی . زیبایی و برازندگی : بدو گفت گر فرّ و برز کیان نبودیت بادانش اندر میان .فردوسی .
-
علی آباد برز
لغتنامه دهخدا
علی آباد برز. [ ع َ دِ ب ُ ] (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان زنگی آباد بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 32 هزارگزی شمال باختری کرمان و 4 هزارگزی خاور راه فرعی زرند به کرمان . دارای 15 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
واژههای همآوا
-
برض
لغتنامه دهخدا
برض . [ ب َ ] (ع ص ) اندک . خلاف غمر، یقال ماء برض ؛ ای قلیل . آب سخت اندک . (مهذب الاسماء). ج ، براض ، بُروض ، أبراض . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بُراض . (اقرب الموارد). و رجوع به براض شود.
-
برض
لغتنامه دهخدا
برض . [ ب َ ] (ع مص ) از مال خود به کسی اندک دادن او را. (منتهی الارب ). دادن اندک . (تاج المصادر بیهقی ). اندک دادن . (آنندراج ) (مصادر زوزنی ). اندک اندک دادن . || آب اندک از چشمه بیرون آمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || آب قلیل که ا...