کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بررفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دود بررفتن
لغتنامه دهخدا
دود بررفتن . [ ب َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) دود برآمدن . دود برشدن . دود برخاستن . (یادداشت مؤلف ). || بلند شدن آه : نه باران همی آید از آسمان نه برمی رود دود فریاد خوان .سعدی (بوستان ).
-
واژههای همآوا
-
بر رفتن
لغتنامه دهخدا
بر رفتن . [ ب َرْ، رَ ت َ ] (مص مرکب ) بالا رفتن . برشدن . صعود کردن . بر دویدن . به بالا بر شدن . بر فراز چیزی برآمدن . ارتقاء. (یادداشت مؤلف ) : ... تا یک بارکمند بدان کنگره اندر افکندند پس این مرد را گفتند بسم اﷲ اکنون کار تست بر رو و مرد حیله کر...
-
جستوجو در متن
-
صعود کردن
لغتنامه دهخدا
صعود کردن . [ ص ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برشدن . برآمدن . بررفتن . ارتقاء. رجوع به صعود شود.
-
کوه نوردی
لغتنامه دهخدا
کوه نوردی . [ ن َ وَ ] (حامص مرکب ) حالت و عمل کوه نورد. کوه پیمایی . || قسمی ورزش . بررفتن از کوه برای دست یافتن بر ارتفاعات و قلل آن .
-
کشتن کردن
لغتنامه دهخدا
کشتن کردن . [ ک ُ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کشتن . بقتل رساندن .قتل کردن . کشتار کردن : غلامان تیر انداختن گرفتند... و پیادگان بدان قوت به برج بررفتن گرفتندبه کمندها و کشتن کردند سخت عظیم . (تاریخ بیهقی ).
-
آهوری
لغتنامه دهخدا
آهوری . (اِ) تخم ترتیزک سفید. خردل . و فرهنگها بیت ذیل را شاهد می آورند : وقت برجستن چو آهوئیست تندگاه بررفتن چو آهوریست تیز. شهاب طلحه .
-
استخلاط
لغتنامه دهخدا
استخلاط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استخلاط بعیر؛ قضیب فروبردن او در شرم ناقه . (از منتهی الارب ). گشنی کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی ). بررفتن اشتر نر بر اشتر ماده .
-
دود برشدن
لغتنامه دهخدا
دود برشدن . [ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دود برخاستن . (یادداشت مؤلف ). دود برآمدن . دود بررفتن .- دود برشدن از (ز) کشت و زرع ؛ سخت خشکیدن محصول :به ایران و بابل ز کشت و درودبه چرخ زحل برشدی تیره دود. فردوسی .- دود به سر برشدن ؛ سخت آزرده و پریشان و ...
-
اندلاث
لغتنامه دهخدا
اندلاث . [ اِ دِ ] (ع مص ) درافتادن با کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درافتادن در کسی . (آنندراج ). یقال اندث علینافلان یشتم ، ای انخرق وانصب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بی فکر و رویت در کاری درآمدن . (منتهی الارب ) (ن...
-
فرورفتن
لغتنامه دهخدا
فرورفتن . [ ف ُ رو رَ ت َ ] (مص مرکب ) پایین رفتن . به زیر رفتن . (ناظم الاطباء). مقابل بررفتن : فرورفت و بررفت روز نبردبه ماهی نم خون و بر ماه گرد. فردوسی .فرورفتن آبها از جهان در آن ژرف دریا نبودی نهان . نظامی .به کام دل نفسی با تو التماس من است بس...
-
ارتقاء
لغتنامه دهخدا
ارتقاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بالا رفتن . (غیاث ). بر بالا رفتن . ببالا برشدن . بررفتن . بلند برآمدن .رقی . (زوزنی ). برشدن . سمو. رفعت . صعود : از زمینم برکشید او تا سماهمره او گشته بودم ز ارتقا. مولوی .چون شعیب آگاه شد زین ارتقاچشم را درباخت از بهر لق...
-
بالا رفتن
لغتنامه دهخدا
بالا رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) برآمدن . صعود کردن . برشدن . عروج . بررفتن . مقابل پایین رفتن . صاعد شدن . بعلو گراییدن .- بالا رفتن سال ؛آخر شدن سال . (از آنندراج ).- بالا رفتن عمر ؛ سالخوردگی . پیری . بر سنین عمر فزوده شدن . رو بسالمندی رفتن . پ...
-
سر برکردن
لغتنامه دهخدا
سر برکردن . [ س َ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سر برآوردن که کنایه از یاغی شدن و نافرمانی کردن باشد. (برهان ) (آنندراج ). || گذشتن . بررفتن . درگذشتن : گر خرد را بر سر هشیار خویش افسر کنی سخت زود از چرخ گردان ای پسر سر برکنی . ناصرخسرو. || بیرون آوردن سر ...