کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بررسی بهرهگاه محوطه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بررسی کردن
لغتنامه دهخدا
بررسی کردن . [ ب َرْ، رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تحقیق کردن .جستجو و پرسش کردن . || امعان نظر کردن .
-
جستوجو در متن
-
شوگاه
لغتنامه دهخدا
شوگاه . [ ش َ / شُو ] (اِ مرکب ) شب گاه . محوطه ای باشد بجهت شب خوابیدن چهارپایان . (برهان ). شوغا. شوغار. شوغاره . شوغاه . آغل : حَظیرة؛ شوگاه اشتر. (مهذب الاسماء). الاستیصاد؛ شوگاه ساختن گوسفند را. (مصادر زوزنی ، از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
جنح
لغتنامه دهخدا
جنح . [ ج ِ ] (ع اِ) جانب . (منتهی الارب ). || ناحیه . (اقرب الموارد). کرانه . (منتهی الارب ). || حمایت و پناه . || پاره : جنح لیل ؛ بهره ای از شب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پاسی از شب . پاره ای از شب . (مهذب الاسماء). و به این معنی گاه مضموم گ...
-
باده گسار
لغتنامه دهخدا
باده گسار. [ دَ / دِ گ ُ ] (نف مرکب ) می گسار و شراب خواره . (ناظم الاطباء). باده نوش . (شعوری ج 1 ورق 160). باده خوار. (آنندراج ). باده کش : چو شب دو بهره گذشت از دو گونه مست شدم یکی ز باده و دیگر ز عشق باده گسار. فرخی .بود بهرام روز و شب بشکارگاه ب...
-
گاهی
لغتنامه دهخدا
گاهی . (ص نسبی ) منسوب به گاه بمعنی تخت و سریر. لایق تخت و سریر : زمین هفت کشور بشاهی تراست سپاهی و گاهی و راهی تراست . فردوسی .نه چاهی را بگه دارد نه گاهی را بچه داردز عفوش بهره ورتر هر که او افزون گنه دارد.فرخی .
-
مقلس
لغتنامه دهخدا
مقلس . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) مرحوم دهخدا در یادداشتی آرند: این وصف فاعلی را از باب افعال در لغتنامه ها نیافتم ومقلس از باب تفعیل بمعنی بازیگر گاه قدوم ملوک و امرا آمده است : بهره ورند از سخات اهل صلاح و فسادزاهد و عابد چنانک ، مقلس و قلاش و رند.سوزنی (ی...
-
پرگر
لغتنامه دهخدا
پرگر. [ پ َ گ َ ] (اِ)طوق . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). طوق مرصع و زرین بود که بر گردن و یاره کنند. (فرهنگ اسدی نسخه ٔ چ تهران ). طوق زرین باشد و از پرگار مشتق است . (صحاح الفرس ). با گاف فارسی طوق مرصعی بوده که ملوک پیشین در گردن میکرده اند و گاه بر گردن...
-
شعله ٔ اصفهانی
لغتنامه دهخدا
شعله ٔ اصفهانی . [ ش ُ ل َ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) سید محمد طبیب متخلص و معروف به شعله ٔ اصفهانی . از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود و از حکمت طبیعی و الهی و علم طب بهره ٔکامل داشت . بیشتر آثار او در سبک متقدمان و قصیده بود. چندی به طبابت مشغول بود و به س...
-
شوغا
لغتنامه دهخدا
شوغا. [ ش َ / شُو ] (اِ مرکب ) حظیره ، یعنی جای گوسفندان . (صحاح الفرس ). حصارو محوطه ای را گویند که شبها گاوان و گوسفندان و چهارپایان دیگر در آنجا باشند. (برهان ). شبغا یعنی جای شب گوسپندان و شوگا نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی ). همان شبغا یعنی شب جای ...
-
برداشت
لغتنامه دهخدا
برداشت . [ ب َ ] (مصدر مرخم ) مخفف برداشتن . (یادداشت مؤلف ). || آنچه دکاندار یا یکی از دوشریک از نقود حاضر بهر خود برگیرد: شما برداشت کرده اید هزارتومان من پانصد تومان . (یادداشت مؤلف ). عمل برداشتن قسمتی از چیزی یا سرمایه ای پیش از آنکه هنگام تقس...
-
برخوردار
لغتنامه دهخدا
برخوردار. [ ب َ خوَر / خُرْ ] (ص مرکب ) منتفع. ممتع. محظوظ. بهره مند. کامیاب . متنعم . مستفیض . بهره ور. (یادداشت مؤلف ). این کلمه مرکب است از برخورد که معالدال است بمعنی برخوردن و لفظ «ار» که کلمه ٔ نسبت است و این از عالم (از قبیل ) خریدار است نه ا...
-
بیدولت
لغتنامه دهخدا
بیدولت . [ دَ / دُو ل َ] (ص مرکب ) (از: بی + دولت ) بدبخت و بی نصیب . دارای نکبت . (ناظم الاطباء). بی اقبال . مقابل بختیار. مقابل صاحب دولت . بخت برگشته . رجوع به دولت شود : تاک رز راگفت ای دختر بیدولت این شکم چیست چو پشت و شکم خربت . منوچهری .که از ...
-
اعزل
لغتنامه دهخدا
اعزل . [ اَ زَ ] (ع ص ) ریگ توده ٔ جداگانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ریگ زار تنهای جدامانده . (از اقرب الموارد). || ستور کج دنب ، عادةً نه خلقةً و آن عیب است . (منتهی الارب ). ستور کج دنب که از روی عادت باشد نه خلقت و آن عیب است . (...
-
پیزی
لغتنامه دهخدا
پیزی . (اِ) دبر. اِست . کون در تداول عوام . مقعد. مغاکچه ٔ سرین و سوراخ پائین هر جاندار. نشین : تو خواه راضی باش ای رفیق و خواه مباش قضاست آن کِت وارونه می کند پیزی . قائم مقام (از انجمن آرا).- پیزی کسی را جا کردن ؛ کارهای او را که بعلت نادانی یا کا...