کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بردین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بردین
لغتنامه دهخدا
بردین . [ ب َ ] (اِ) دُرْد و فضله و سفل چیزی . (از آنندراج ).
-
بردین
لغتنامه دهخدا
بردین . [ ب َ ] (اِخ ) تیره ای از اسیوند هفت لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73).
-
بردین
لغتنامه دهخدا
بردین . [ ب َ دَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ برد در حالت نصبی و جری ، بمعنی صبح و شام . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). حدیث : من صلی البردین دخل الجنة. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
اسیوند
لغتنامه دهخدا
اسیوند. [ اُ وَ ] (اِخ ) شعبه ای از هفت لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73). و آن جزو طایفه ٔ دودکی از ایل بختیاری است و دارای شعب ذیل میباشد: بردین ، پل ، خواجه ، گاودوشی ، شهماروند.
-
دینور
لغتنامه دهخدا
دینور. [ ن ْ وَ ] (ص مرکب ) متدین .صاحب دین . مؤمن . دیندار. دینی . متشرع : هر آن دینور کو نه بردین بودز یزدان و از منش نفرین بود. فردوسی .یکی دینور بود یزدان پرست که هرگز نبردی به بیداد دست . فردوسی .بیرون ز یک پدر تو نغوشاک زاده ای من تا به سی پدر...
-
اسلاف
لغتنامه دهخدا
اسلاف . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سَلَف .پدران پیشین . قدماء. اقدمین . پیشینگان . (غیاث ). گذشتگان . (زمخشری ). درگذشتگان . مقابل اخلاف : گرچه اسلاف من بزرگانندهر یک اندر هنر همه استاد. مسعودسعد.با خود گفتم اگر بردین اسلاف بی ایقان و تیقن ثبات کنم همچون آن ج...
-
ثبات
لغتنامه دهخدا
ثبات . [ ث َ ](ع مص ، اِمص ) قرار. استقرار. برجای بودن . بر جای ماندن . قرار گرفتن . ثبوت . توطد. پایداری . استواری . استوار شدن . قیام . (از منتخب از غیاث ). بقا. دوام . پابرجائی . پافشاری . ایستادن . (زوزنی ). سکون : همی تاخت تا پیش آب فرات ندید ان...
-
ارداویراف
لغتنامه دهخدا
ارداویراف . [ اَ ] (اِخ ) (ویراف مقدس ) نام یکی از موبدان که به عقیده ٔ پارسیان صاحب معراج بوده و ارداویرافنامه معراج نامه ٔ اوست . برخی از مستشرقین مانند بارتِلِمی و وِست به پیروی از روایات زرتشتی این نام را ارتاویراف و ارداویراف و گاه جزء دوم را وی...
-
پیوسته
لغتنامه دهخدا
پیوسته . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) متصل . ملصق . بهم بسته . بلافصل . بی فاصله ٔ مکانی . پیوندکرده شده . موصول . مرصوص . مربوط. ملتصق . بیکدیگر دوسیده . ملحق . لاحق . ملحق شده : جنیانجکث ، قصبه ٔ تغزغز است ... و مستقر ملک است و بحدود چین پیوس...