کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بردی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بردی
لغتنامه دهخدا
بردی . [ ب َ دی ی ] (ع اِ) نباتی است که در آب روید و در مصر از آن کاغذ سازند. (منتهی الارب ). پیزر. لوخ . (بحر الجواهر). و بعربی حلفا می گویندو در اصفهان آن گیاه را پیزر می گویند و آن نباتی باشد ساقش غلیظ و زیاده برذرعی و مدور و نرم و آنرا ریزه کرده ...
-
بردی
لغتنامه دهخدا
بردی . [ ب َ رَ ] (اِ) گونه ایست از آب آوردن چشم : و اختلاف که اندرین لون [ لون چشم آب آورده ] افتد چنان باشد که بعضی به لون هوا باشد و بعضی به لون آبگینه و بعضی سپید چون یخ و این را بردی گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
بردی
لغتنامه دهخدا
بردی . [ ب ُ دی ی ] (ع اِ) خرمایی است نیکو. (منتهی الارب ). قسمی از بهترین خرما. (ازاقرب الموارد). نوعی از خرمای لطیف که آنرا سنگ اشکنک نیز گویند. (آنندراج ). خرمای نیک . (مهذب الاسماء). || ظروفی سنگی . (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
قلعه بردی
لغتنامه دهخدا
قلعه بردی . [ ق َ ع َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز در کنار راه مالرو سنج به کشکک . موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 263 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان...
-
قلعه بردی
لغتنامه دهخدا
قلعه بردی . [ ق َ ع َ ب َ ] (اِخ ) دهی کوچک است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز در 4هزارگزی جنوب باختری قلعه ٔ زراس سکنه ٔ آن 30 نفر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
قوجق بردی
لغتنامه دهخدا
قوجق بردی . [ ق ُ ج ُب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتابای بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس ، سکنه ٔ آن 900 تن . آب آن از رودخانه ٔمحلی . محصول آن غلات ، حبوب ، صیفی و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه بافی است . راه مالرو ...
-
مسجد بردی
لغتنامه دهخدا
مسجد بردی . [ م َ ج ِ ب َ ] (اِخ ) قریه ای است یک فرسنگی میانه ٔ شمال و مغرب شیراز. (فارسنامه ٔ ناصری ). قصبه ای است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در 6هزارگزی شمال باختری شیراز، با 5293 تن سکنه . آب آن از قنات و نهر اعظم و راه آن اسف...
-
پنبه ٔ بردی
لغتنامه دهخدا
پنبه ٔ بردی . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ی ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لوئی . قِنصف . (منتهی الارب ).
-
چاه بردی
لغتنامه دهخدا
چاه بردی . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حیات داود بخش گناوه شهرستان بوشهر که در 9 هزارگزی شمال گناوه و 8 هزارگزی شوسه گچساران به گناوه واقع شده . جلگه ، گرمسیر و مالاریائی است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چاه ، محصولش غلات و خرما، شغل اهالی زراعت وراهش...
-
چاه بردی
لغتنامه دهخدا
چاه بردی . [ ب َ ](اِخ ) ده کوچکی است از دهستان علا مرودشت ، بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 105 هزارگزی جنوب خاوری کنگان و یک هزارگزی راه عمومی اشکنان به پسرودک واقع شده و6 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
خدای بردی
لغتنامه دهخدا
خدای بردی . [ خ ُ ] (اِخ ) توقچی مغول . وی یکی از سرداران ظهیرالدین محمد بابر پادشاه گورکانی است . چون وضع بابر بخطر افتاد، وی امیر قاسم قوچین را بتاشکند روانه کرد تا سلطان محمودخان را آماده به همدستی و کمک محمد بابر کند. سلطان محمودخان موافقت کرد و ...
-
جاری بردی
لغتنامه دهخدا
جاری بردی . [ ] (ص نسبی ) منسوب به جاری برد است . رجوع به جاربردی شود.
-
ابن تغری بردی
لغتنامه دهخدا
ابن تغری بردی . [ اِ ن ُ ت َ ب ِ ] (اِخ ) رجوع به ابوالمحاسن ... شود.
-
بردی بیک محمد
لغتنامه دهخدا
بردی بیک محمد. [ب ِ ب َ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) یازدهمین از خانان گوگ اردو یا خانان دشت قبچاق غربی از خاندان باتو. از 758 تا 760 هَ . ق . (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول ).