کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برخورد کرد با پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
برخورد کردن
لغتنامه دهخدا
برخورد کردن . [ ب َ خوَر / خُرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تصادف کردن . ملاقات کردن . رجوع به برخورد و برخوردن شود.
-
خوش برخورد
لغتنامه دهخدا
خوش برخورد. [ خوَش ْ / خُش ْ ب َ خوَرْدْ / خُرْدْ ] (ص مرکب ) خوش معاشرت .خوش محضر. آنکه به وقت ملاقات رو خوش نشان دهد. نیک محضر. || کنایه از بشاش . (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
عاه
لغتنامه دهخدا
عاه . (اِخ ) موضعی است که در آن حمیدبن حریث بن بجدل کلبی با بنی فزاره برخورد و نبرد کرد. (از معجم البلدان ).
-
عبیدة
لغتنامه دهخدا
عبیدة. [ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) ابن حارث بن عبدمناف . از ابطال قریش در جاهلیت و اسلام است که به سال 62 قبل از هجرت به مکه متولد شد و پیش از ورود حضرت محمد (ص ) به دار ارقم اسلام آورد، چون رسول به مدینه آمد دومین لواء عقد خود را برای او بست و وی را با 60...
-
علی جذامی
لغتنامه دهخدا
علی جذامی . [ ع َ ی ِج ُ ] (اِخ ) ابن حمدون بن سماک بن مسعودبن منصور جذامی ، مشهور به ابن اندلسی . وی نخستین کسی بود که در روزگار بنی فاطمة، امیر «زاب » در افریقا شد. او در آن هنگام که فاطمیان در مشرق بودند نیز با آنان رابطه داشت و آنگاه که حکومت را ...
-
نکومحضر
لغتنامه دهخدا
نکومحضر. [ ن ِ م َ ض َ ] (ص مرکب ) خوش برخورد. خوش روی . نکومشرب . خوش محضر. نیکومحضر : بداده ست داد از تن خویشتن چو نیکودلان و نکومحضران . منوچهری .تو با هوش و رای از نکومحضران چون همی برنگیری نکومحضری را. ناصرخسرو.یکی متفق بود بر منکری گذر کرد بر و...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن محمد المستنصر (یا المنتصر) باﷲبن محمدناصربن یعقوب قیسی کومی . فرمانروای مغرب اقصی ، از موحدان است . پس از مرگ پدرش مردم بدو بیعت کردند (سال 610 هَ . ق .). در روزگار او فتنه ها بالا گرفت و فرمانروایان نواحی به خودکامگی پرداخت...
-
کاس ساندر
لغتنامه دهخدا
کاس ساندر. (اِخ ) دختر «پریام » و «اکوب » (در اساطیر). وی ازافولون «آپولون » موهبت پیشگوئی و خبر دادن از آینده را کسب کرد. سپس نسبت به خداوند قصور ورزید. و «آپولون » مصمم شد از او انتقام بگیرد و از آن پس کسی به پیشگوئیهای او اعتماد نکرد. در سقوط شهر ...
-
اریستید
لغتنامه دهخدا
اریستید. [ اَ ] (اِخ ) آریستیدس . از سرداران و سیاسیون بزرگ آتن بود که بواسطه ٔ درستی و انصاف بسیار او را عادل لقب داده بودند. در جنگ ماراتُن سخت مشهور شد ولی بتحریک تمیستُکلْس سردار دیگر آتن که با وی مخالف بود او را تبعید کردند. معروف است که چون در ...
-
خیفقان
لغتنامه دهخدا
خیفقان . [ خ َ ف َ ] (اِخ ) لقب سیار است و ظلم او در بین عربان مورد مثل زدن می باشد. ابوالمظالم . (از منتهی الارب ).- امثال : ظلم ظلم خیفقان است . ظلمی چون ظلم خیفقان نیست .داستان این ظلم برطبق آنچه در منتهی الارب در ذیل کلمه خیفق آمده چنین بوده ا...
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عیسی بن ماهان . از سرداران و امرای بزرگ عهد عباسیان و از ولاة خراسان است . وی در سال 180 هَ . ق . از جانب هارون الرشید خلیفه ٔ عباسی به حکومت خراسان منصوب گشت . و به خراسان رفت و طاهربن حسین مشهور به ذوالیمینین را از جانب خود...
-
نجدات
لغتنامه دهخدا
نجدات . [ ن َ ج َ ] (اِخ ) اصحاب نجدةبن عامر حنفی خارجی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). پیروان نجدةبن عامر الحنفی . (بیان الادیان ). نام فرقه ای است از خوارج که از پیروان نجدةبن عامر حنفی هستند. نجدةبن عامر با سپاه خود از یمامه به قصد بیعت و پیوستن ...
-
نایب السلطنه
لغتنامه دهخدا
نایب السلطنه . [ ی ِ بُس ْ س َ طَ ن َ ] (اِخ ) عباس میرزا، ملقب به نایب السلطنة پسر ارشد و ولی عهد فتحعلی شاه قاجار است . وی در زمان سلطنت پدر خویش در جنگ های متعدد سرداری سپاه ایران را به عهده داشت . به اتفاق مورخان مردی شجاع و باکفایت بود، در سال 1...
-
جامعالمحاربی
لغتنامه دهخدا
جامعالمحاربی . [ م ِ عُل ْ م ُ رِ ] (اِخ ) جاحظ آرد: شیخی صالح و خطیبی خوش بیان بود. وی هنگامی که حجاج شهر واسط را بنا کرد بدو گفت : آن را در غیر شهر خود بنا کردی و برای غیر فرزندانت به ارث گذاشتی . هنگامی که حجاج از عدم اطاعت و نقمت مذهب و سخط طریقت...