کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برخاست نامه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برخاست نامه
لغتنامه دهخدا
برخاست نامه . [ ب َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامه ٔ دعوت .(ناظم الاطباء). || عزل نامه . (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
نشست و برخاست کردن
لغتنامه دهخدا
نشست و برخاست کردن . [ ن ِ ش َ ت ُ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) معاشرت کردن . رفت و آمد داشتن . || هم نشینی کردن . مصاحبت . رجوع به نشست و برخاست شود.
-
نشست و برخاست
لغتنامه دهخدا
نشست و برخاست . [ ن ِ ش َ ت ُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) معاشرت . آمد و رفت . || مجالست . مصاحبت . صحبت . || ادب . (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) حاجب . آنگاه که ابوابراهیم اسماعیل بن نوح ملقب بمنتصر بحدود نسا رسید و ابونصر حاجب بهواء دولت و نصرت لوای او برخاست و مردم نسا بدین امر تن درندادند نامه ای به خوارزمشاه فرستادند و مدد خواستند و او ابوالفضل حاجب را ب...
-
رام برزین
لغتنامه دهخدا
رام برزین . [ ب ُ ] (اِخ ) نام سرداری . نگهبان مرز مداین بعهد خسرو اول انوشیروان . نوشزاد فرزند انوشیروان هنگام بیماری پدر فتنه آغاز میکند، نوشیروان به رام برزین نامه می نویسد که سپاهی بیاراید و آن فتنه را فرونشاند و نوشزاد را دستگیر سازد : نهادند بر...
-
رستخیز برخاستن
لغتنامه دهخدا
رستخیز برخاستن . [ رَ ت َ / رَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) غوغا برخاستن .هنگامه بپا شدن . داد و فریاد بلند شدن : چو برخاست زآن روستا رستخیزگرفتند ناگاه راه گریز. فردوسی .به چنگال هریک یکی تیغ تیزز درگاه برخاسته رستخیز. فردوسی .برون شد بهو دید هر سو گریزچپ و...
-
غیری کرمانی
لغتنامه دهخدا
غیری کرمانی . [ غ َ ی ِ ک ِ ] (اِخ ) از متأخران اهل عرفان و از ترکان کرمان بود. تقی الدین اوحدی کازرونی صاحب تذکره ٔ عرفان نویسد: او را ملاقات کردم متتبع احوال عرفا بود و مسافرت میکرد.به سال 1017 هَ . ق . کشته شد. این رباعی از اوست :عصیان چو عرق میچ...
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [اِ ] (اِخ ) ابن نصیر کاتب بغدادی . مکنی به ابی یعقوب . او بدیوان مصر، بعد از محمدبن عبداﷲبن عبدکان ، کاتب رسائل بود. ابن زولاق گوید وفات او در سنه ٔ 297 هَ . ق . است . و همو گوید که ابوجعفر محمدبن عبداﷲبن عبدکان از روزگار احمدبن طولون عهده د...
-
مصاحبت
لغتنامه دهخدا
مصاحبت . [ م ُ ح َ / ح ِ ب َ ] (از ع ، اِمص ) مصاحبة. هم صحبتی و هم نشینی و همدمی و همراهی و ملازمت . (ناظم الاطباء). رفاقت و یاری بایکدیگر. (یادداشت مؤلف ). نشست و برخاست . همراهی . (یادداشت مؤلف ) : ما هر دو به مصاحبت و مصادقت یکدیگر به رغادت عیش...
-
بدرآمدن
لغتنامه دهخدا
بدرآمدن . [ ب ِ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) بیرون آمدن . خارج شدن . (یادداشت مؤلف ) : سیاوش ببوسید تخت پدروز آن تخت برخاست آمد بدر. فردوسی . || نموده شدن . ظاهر شدن : گر در عیار نقد ترا بر محک زنندبسیار زر که مس بدر آید بامتحان . سعدی . || دخول . (یادداش...
-
برخاستن
لغتنامه دهخدا
برخاستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) برخیزیدن . خاستن . ایستادن . بلند شدن . برپا ایستادن . بپا شدن . پا شدن . برپا شدن . متصاعد شدن . قیام . قیام کردن . قوم . قومة. قامة. مقابل نشستن . مقابل قعود. نهض . نهوض . انتهاض . (منتهی الارب ). استنهاض . نهضت : ر...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد اردبیلی ، معروف بمقدس اردبیلی ، در روضات الجنات مولی احمد مقدس آمده است . او از علماء و ثقات فقهاء شیعه است . و صاحب روضات الجنات گوید: بزهد وورع و امانت و دیانت وی ، چون خلق نیکوی پیغمبر و شجاعت علی و بخشندگی حاتم ، ...
-
عبیدا
لغتنامه دهخدا
عبیدا. [ ع ُ ب َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن سری بن الحکم . امیر مصر بود. به سال 206 هَ . ق . سپاهیان با وی بیعت کردند و مأمون عباسی او را به امارت آنجا بداشت . سپس پاره ای از ولایت مصررا به خالدبن یزید شیبانی سپرد عبیداﷲ او را نپذیرفت و با او نبرد کرد ف...