کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برخاسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برخاسته
لغتنامه دهخدا
برخاسته . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ایستاده و برپا. (فرهنگ فارسی معین ). بلند شده . (ناظم الاطباء).- برخاسته خاطری ؛ آزرده دلی و رنجش خاطر. (آنندراج ).- برخاسته شدن ؛ بلند گردیده شدن و بلند شدن مانند غوغای جمعیت . (ناظم الاطباء). || متورم . دمی...
-
جستوجو در متن
-
برخاستگی
لغتنامه دهخدا
برخاستگی . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی برخاسته . رجوع به برخاستن و برخاسته شود.
-
غوروان
لغتنامه دهخدا
غوروان . [ غورْ ] (اِخ ) یکی از قرای هرات ، و راویانی از آنجا برخاسته اند. (از معجم البلدان ).
-
جنکوک
لغتنامه دهخدا
جنکوک . [ ج َ ] (ص ) کسی را گویند که از بیماری برخاسته باشد و قوت رفتار نداشته باشد. (برهان ). رجوع به جنکلوک شود.
-
استوردزا
لغتنامه دهخدا
استوردزا.[ اِ ] (اِخ ) خاندانی رومی که بسیاری از شاهان مُلْداوی از آن برخاسته اند.
-
گائتانی
لغتنامه دهخدا
گائتانی . [ ءِ ] (اِخ ) خانواده ای رومی که پاپ بنیفاس هشتم وامرا و شاهزادگان متعدد از آن خاندان برخاسته اند.
-
گچینه
لغتنامه دهخدا
گچینه . [ گ َ ن َ ] (اِخ ) (چشمه ...) از ناحیه ٔ رستم بلوک ممسنی ، از دشت روم برخاسته است . (فارسنامه ٔ ناصری ص 320).
-
فراخیده
لغتنامه دهخدا
فراخیده . [ ف َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) مویی که بر بدن برخاسته باشد. رجوع به فراخیدن شود.
-
دینارآباد
لغتنامه دهخدا
دینارآباد. (اِخ ) از دهات همدان در نزدیکی اسدآباد است که گروهی از اهل حدیث از آنجا برخاسته اند وبه آنها نسبت دیناری داده اند. (از معجم البلدان ).
-
سانقانی
لغتنامه دهخدا
سانقانی . (ص نسبی ) نسبت است به سانقان که طایفه ای از اهل علم از آنجا برخاسته اند. (معجم البلدان ) (الانساب سمعانی ). رجوع به صانقانی شود.
-
شارک
لغتنامه دهخدا
شارک . [ رِ ] (اِخ ) شهرکی است از نواحی اعمال بلخ . طایفه ای از دانشمندان از قبیله ٔ ابوسعداز آنجا برخاسته اند. رجوع به (معجم البلدان ) شود.
-
قمر
لغتنامه دهخدا
قمر. [ ق ُ ](اِخ ) شهری است در مصر که در سپیدی مانند گچ است . ابن فارسی گوید که قمری منسوب است به این شهر. گروهی از راویان از آنجا برخاسته اند. (از معجم البلدان ).
-
کاجر
لغتنامه دهخدا
کاجر. [ ج َ ] (اِخ ) قریه ای است در دوفرسخی نسف (نخشب ) و عده ای از محدثین و ائمه از آنجا برخاسته اند. (انساب سمعانی ورق 470 الف ).
-
قنادر
لغتنامه دهخدا
قنادر. [ ق َ دِ ] (اِخ ) محله ای است به اصفهان . گروهی از محدثان از آنجا برخاسته اند. (از لباب الانساب ). و رجوع به معجم البلدان شود.