کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برخاست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برخاست
لغتنامه دهخدا
برخاست . [ ب َ ] (مص مرکب مرخم ، اِ مص مرکب ) مصدر مرکب مرخم است از برخاستن . قیام : هرکه را بر سماط بنشستی واجب آمد بخدمتش برخاست . سعدی .- نشست و برخاست ؛ نشست و خاست . مجالست .
-
واژههای مشابه
-
برخاست نامه
لغتنامه دهخدا
برخاست نامه . [ ب َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامه ٔ دعوت .(ناظم الاطباء). || عزل نامه . (آنندراج ).
-
نشست و برخاست کردن
لغتنامه دهخدا
نشست و برخاست کردن . [ ن ِ ش َ ت ُ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) معاشرت کردن . رفت و آمد داشتن . || هم نشینی کردن . مصاحبت . رجوع به نشست و برخاست شود.
-
نشست و برخاست
لغتنامه دهخدا
نشست و برخاست . [ ن ِ ش َ ت ُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) معاشرت . آمد و رفت . || مجالست . مصاحبت . صحبت . || ادب . (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
کاهانیدن
لغتنامه دهخدا
کاهانیدن . [ دَ ] (مص ) کاستن . کم کردن . (یادداشت مؤلف ) : مرد برخاست و می گفت واﷲ که از این بنکاهانم و در این نیفزایم . (تفسیر ابوالفتوح رازی ).
-
نشست و خیز
لغتنامه دهخدا
نشست و خیز. [ ن ِ ش َ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) نشست و خاست . نشست و برخاست . معاشرت . مصاحبت .
-
جای بگذاشتن
لغتنامه دهخدا
جای بگذاشتن . [ ب ُ ت َ ] (مص مرکب ) جای را رها کردن . رفتن : چون از این فصل خارج شد برخاست و جای بگذاشت . (تاریخ طبرستان ).
-
زازال
لغتنامه دهخدا
زازال . (اِ) مرغی باشد پاچه کوتاه وپرستوک مانند، چون بر زمین نشیند، نتواند برخاست . (برهان قاطع) (آنندراج ). و رجوع به فرهنگ شعوری شود.
-
مالکی
لغتنامه دهخدا
مالکی . [ل ِ ] (حامص ) مالک بودن . صاحب بودن : چون عاشقی و معشوقی به میان آمد مالکی و مملوکی برخاست . (گلستان ).
-
مملوکی
لغتنامه دهخدا
مملوکی . [ م َ ] (حامص ) عبودیت . بندگی . بنده وار بودن : چون عاشقی و معشوقی بمیان آمد مالکی و مملوکی برخاست . (گلستان ).
-
بارنتوس
لغتنامه دهخدا
بارنتوس . [ ] (اِخ ) نام شهری از یونان بود که اسطیائوس حکیم از آنجا برخاست . (قفطی چ لیپزیک 1320 ص 24 س 4).
-
خوش مجلس
لغتنامه دهخدا
خوش مجلس . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ل ِ ](ص مرکب ) خوش محضر. خوش معاشرت . خوش نشست و برخاست .
-
عاشق شدن
لغتنامه دهخدا
عاشق شدن . [ ش ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب )شیفته شدن . دوستی شدید به کسی یا چیزی : خود که باشد که تو را بیند و عاشق نشودمگرش هیچ نباشدکه خریدار تو نیست . سعدی .عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست هرکه عاشق شد از او حکم سلامت برخاست .سعدی .