کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برتن
لغتنامه دهخدا
برتن . [ ب َ ت َ ] (ص مرکب ) معجب . مستکبر. متکبر و مغرور. (ناظم الاطباء). سرکش مقابل فروتن . (آنندراج ). برترمنش . (یادداشت مؤلف ). برتر : زن مسکین فروتن مرد برتن کمان سرکشی آهخته بر زن . (ویس و رامین ).|| ملصق به تن . جامه ٔ بر تن . دثار و جامه ٔ ...
-
واژههای مشابه
-
کاپ برتن
لغتنامه دهخدا
کاپ برتن . [ رِ ت ُ ] (اِخ ) کمون «لاند»، بخش «داکس ». سکنه 2954 تن . محل استحمام است .
-
کاپ برتن
لغتنامه دهخدا
کاپ برتن . [ رِ ت ُ ] (اِخ ) جزیره ای از کانادا. نزدیک بغاز «سن لوران ». شهر عمده ٔ آن سیدنی است استخراج زغال سنگ و آهن و تصفیه ٔ فلزات و صید ماهی ، شغل مهم اهالی آن است .
-
جستوجو در متن
-
ژودیکائل اول
لغتنامه دهخدا
ژودیکائل اول . [ ءِ ل ِ اَوْ وَ ] (اِخ ) نام پادشاه برِتُن . متوفی در 658 م .
-
برتنی
لغتنامه دهخدا
برتنی . [ ب َ ت َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی برتن . غرور و تکبر و تجبر. (برهان ) (آنندراج ). تبختر. (ناظم الاطباء). عجب . کبر. مقابل فروتنی . تبختر و تفاخر. (مجمعالفرس ) : ندانم کت آموخت این برتنی ترا با چنین کیش آهرمنی .فردوسی .رجوع به برتن شود.
-
جامه بر تن دوختن
لغتنامه دهخدا
جامه بر تن دوختن . [ م َ / م ِ ب َ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) جامه برتن کسی دریدن . جامه بر قد کسی دوختن . جامه را به اندازه ٔ قد کسی دوختن . (بهار عجم ) (از ارمغان آصفی ).
-
صفائی
لغتنامه دهخدا
صفائی . [ ص َ ] (اخ ) یکی از شعرای ایران و از اهالی خراسان میباشد و از احبای مولانا جامی است . ازوست :سوختم چندانکه برتن نیست دیگر جای داغ بعد از این خواهم نهادن داغ بر بالای داغ . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
چوزگک
لغتنامه دهخدا
چوزگک . [ زَ گ َ ] (اِ مصغر) (از: چوزه + ک تصغیر) چوزه ٔ کوچک . جوجه ٔ کوچک . جوجه ٔ خرد : آبی چو یکی چوزگک از سله بجسته چون چوزگکان برتن او موی برسته . منوچهری .خانه خوهم رفت چون خروسک کهگون سوی یکی ماکیان و چوزگکی شش .سوزنی .
-
واگردان
لغتنامه دهخدا
واگردان . [ گ َ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) پوشاک عوضی . ملبوسی که بجای آنچه در تن دارند پوشند. (ناظم الاطباء). کن و واکن . جامه ای به ذخیره که جامه ٔ پوشیده را بدل باشد. جامه ای جز آن که بر تن دارند که چون این شوخ گیردآن دیگری را پوشند. جامه ٔ نهاده بر...
-
کهن جامه
لغتنامه دهخدا
کهن جامه . [ ک ُ هََ / هَُ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) آنکه جامه ٔ کهنه در بر دارد.آنکه جامه اش کهنه است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه لباسی مندرس برتن دارد. ژنده پوش : کهن جامه اندر صف آخرین به غرش درآمد چو شیر عرین . سعدی (بوستان ).فقیهی کهن جامه ا...
-
برگستواندار
لغتنامه دهخدا
برگستواندار. [ ب َ گ ُس ْت ْ] (نف مرکب ) دارنده ٔ برگستوان . مالک و صاحب برگستوان . || برگستوان پوشیده . برگستوان برتن دارنده . برگستوان افکنده . با پوشش برگستوان . تن به برگستوان پوشیده اعم از اسب و پیل یا مرد جنگی : بسی پیل برگستواندار پیش همی جوشد...
-
ثبت
لغتنامه دهخدا
ثبت . [ ث َ ] (ع مص ،ص ، اِ) قرار دادن . برجای بودن . ثبوت . استواری . پایداری . || حجت . دلیل . برهان . بینة. سلطان . || نوشتن . || مهر توقیع. || مرد معتمد. || مرد دلاور و قائم بر جای و ثابت رای . || مرد ثابت دل . || مرد ثابت زبان وقت خصومت و جز آن ...
-
ساهول
لغتنامه دهخدا
ساهول . (اِخ ) (الشیخ ...) ابن مهادیوبن جکدیو التیوری معروف به بابا رتن هندی . مؤلف شد الازار در اثناء ترجمه ٔ و «شیخ سعدالدین محمدبن المظفربن روزبهان » آورده : و صحب الشیخ ساهول بن مهادیوبن جکدیو التیوری المعروف برتن و روی عنه احادیث . سپس محمد قزو...