کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
براً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
براً
لغتنامه دهخدا
براً. [ ب َرْ رَن ْ] (ع ق ) به خشکی . مقابل بحراً. رجوع به بَرّ شود.
-
واژههای مشابه
-
برا
لغتنامه دهخدا
برا. [ ب ُ / ب ُرْ را ] (نف ) برنده . بران . (آنندراج ).قطع کننده . (آنندراج ). رجوع به بران و بریدن شود.
-
پیلم برا
لغتنامه دهخدا
پیلم برا. [ ل َ ب َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان پره سرطالشدولاب بخش رضوان ده شهرستان طوالش . واقع در 7 هزارگزی شمال رضوان ده . کنار شوسه ٔ پهلوی به آستارا. جلگه ، معتدل ، مرطوب ، دارای 223 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔدنیاچال . محصول آن برنج و غلات و لبنی...
-
ناخن برا
لغتنامه دهخدا
ناخن برا. [ خ ُ ب ُ ] (اِ مرکب ) مقراض . قیچی . (برهان قاطع) (آنندراج ). مقراض . (رشیدی ) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (جهانگیری ) (شمس اللغات ). قیچی . مقراض . وسیله ٔ گرفتن و بریدن ناخن . که با آن ناخن را می چینند و کوتاه می کنند. ناخن چین . ناخن بر. ...
-
واژههای همآوا
-
برء
لغتنامه دهخدا
برء. [ ب َ ] (ع مص ) آفریدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از اقرب الموارد). خلق . خلقت : برٔاﷲ الخلق ؛ آفرید خدای تعالی خلق را. (از اقرب الموارد). || به شدن و برخاستن از بیماری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و این بلغت اهل حجاز ا...
-
برء
لغتنامه دهخدا
برء. [ ب ُ ] (ع مص ) بروء. بَرء. (از منتهی الارب ). به شدن از بیماری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). از بیماری به شدن . (غیاث اللغات از کنزاللغة). از بیماری برخاستن . (منتهی الارب ). || (اِمص ) بهبود. شفا. بهتری از بیماری . (زمخشری ). || (اِ) دوا...
-
برء
لغتنامه دهخدا
برء. [ ب ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ بُرَاءَة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خانه هایی که صیادان جهت شکار ساخته باشند. (منتهی الارب ). رجوع به براءة شود.
-
برع
لغتنامه دهخدا
برع . [ ب َ ] (اِخ ) قله ایست در ذمار. (منتهی الارب ).
-
برع
لغتنامه دهخدا
برع . [ ب ُ رَ ] (اِخ ) کوهی است به تهامه . (منتهی الارب ).
-
برا
لغتنامه دهخدا
برا. [ ب ُ / ب ُرْ را ] (نف ) برنده . بران . (آنندراج ).قطع کننده . (آنندراج ). رجوع به بران و بریدن شود.
-
جستوجو در متن
-
برائی
لغتنامه دهخدا
برائی . [ب ُ / ب ُرْ را ] (حامص ) حالت و چگونگی برا. کیفیت برنده . برنده بودن . بران بودن . حدت . تیزی . برا بودن .
-
براتور
لغتنامه دهخدا
براتور. [ برْا / ب ِ ](اِخ ) رجوع به زردشت و براترک رش شود.