کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
براهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
براهی
لغتنامه دهخدا
براهی . [ ب ِ ] (حامص مرکب ) (از: ب + راه + ی ) براه بودن . رشد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
چشم براهی
لغتنامه دهخدا
چشم براهی . [ چ َ / چ ِ ب ِ ] (حامص مرکب ) انتظار. چشم برراهی . نگرانی . دلواپسی . رجوع به چشم برراهی شود.
-
جستوجو در متن
-
اخاره
لغتنامه دهخدا
اخاره . [ اِ رَ ] (ع مص ) برگردانیدن ستور از راهی که میرود براهی دیگر.
-
پالیزگاه
لغتنامه دهخدا
پالیزگاه . (اِ مرکب )جالیز.فالیز.پالیز. پالیززار. مِبطخه : مگر دیوانه ای می شد براهی سر خر دید در پالیزگاهی .عطار (از اسرارنامه ).
-
چشم درراهی
لغتنامه دهخدا
چشم درراهی . [ چ َ / چ ِ دَ ] (حامص مرکب ) چشم براهی .چشم برراهی . انتظار. تربص . رجوع به چشم برراهی شود.
-
تبلیغ کردن
لغتنامه دهخدا
تبلیغ کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبلیغ. خواندن کسی را بدینی و عقیدتی و مذهبی و مسلکی و روشی . کشاندن کسی براهی که تبلیغکننده قصد دارد. رجوع به تبلیغ شود.
-
راه پیمایی
لغتنامه دهخدا
راه پیمایی . [ پ َ / پ ِ ] (حامص مرکب ) راه پیمائی . عمل راه پیما. راه پیمودن . طی طریق کردن . راهنوردی . راهروی . || پیاده برفتن براهی . راهی را بی وسیلتی از وسایل سواری طی کردن .
-
چشم برراهی
لغتنامه دهخدا
چشم برراهی . [ چ َ / چ ِ ب َ ] (حامص مرکب ) چشم براهی . انتظار داشتن . منتظر بودن : همیشه چشم برره دل دونیم است بلای چشم برراهی عظیم است اگرچه هیچ غم بی دردسر نیست غمی از چشم برراهی بتر نیست .نظامی .
-
رخت کش
لغتنامه دهخدا
رخت کش . [رَ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) رخت کشنده . که رخت و اثاث بکشد. که اسباب و لباس بکشد. حامل رخت . || ستور بارکش . (ناظم الاطباء). نقلیه . (یادداشت مؤلف ) : در این نزدیکی چشمه ای است و گازری هر روز به جامه شستن آید و خری رخت کش اوست هر روز در آن م...
-
فسون خواندن
لغتنامه دهخدا
فسون خواندن . [ ف ُ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) خواندن اوراد و عزایم در فسونگری . || به کنایت فریب دادن . گول زدن . براهی دیگر بردن : فزونی مر او راست بر ما کنون به دینار خوانیم بر وی فسون . فردوسی .که او بدبدین بد مرا رهنمون همی خواند در من هزاران فسون...
-
رشاد
لغتنامه دهخدا
رشاد. [ رَ ] (ع مص ) رُشد. به راه شدن و راه راست یافتن . (ناظم الاطباء). به راه شدن . (منتهی الارب ). هدایت شدن . (از اقرب الموارد). راه راست یافتن . (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (مصادر اللغه زوزنی ). راه راست گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار)....
-
رشد
لغتنامه دهخدا
رشد. [ رَ ش َ ] (ع اِ) راه راست . (دهار) (منتهی الارب ) : هر ضریری کز مسیحی سر کنداو جهودانه بماند از رشد. مولوی . || (اِمص ) اصابه ٔ حق .اصلاح . (یادداشت مؤلف ). || راه برداری . براهی . برهی . رستگاری . (یادداشت مؤلف ). نجات . نجاح : که نگردد سنت ...
-
پی درپی
لغتنامه دهخدا
پی درپی . [ پ َ / پ ِ دَ پ َ / پ ِ ] (ق مرکب ) پیاپی . یکی پس دیگری . متواتر. علی الاتصال . (آنندراج ). مسلسل . دَمادَم . متعاقب یکدیگر. متتابع. متتالی . پشت سر یکدیگر : چندگاه اینچنین برود و به می هر شبم عیش بود پی درپی . نظامی .مکافاءة، کفاء؛ پی در...