کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برانداخته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دوتیغی
لغتنامه دهخدا
دوتیغی . [ دُ ] (ص نسبی ) دوتیغه . که دارای دو تیغ است . که با دو دمه و لبه است :دوتیغی تر از صبح شمشیر توسپهر از زمین رام تر زیر تو. نظامی .نهنگی دوتیغی برانداخته به تیغ از نهنگان سرانداخته .نظامی .
-
متخشل
لغتنامه دهخدا
متخشل . [ م ُ ت َ خ َش ْ ش ِ ] (ع ص ) فروتن و خوار. (آنندراج ). پست و خوار. (ناظم الاطباء). || بر باد داده شده و برانداخته شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تخشل شود.
-
خان و مان برانداختن
لغتنامه دهخدا
خان و مان برانداختن . [ ن ُ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) اساس خان و مانی را از هم پاشیدن . خانمانی را نابود کردن : دل ماکیست که سرگشته ٔ رویت باشدخان و مانها ز شکرخنده برانداخته ای .نظیری (از آنندراج ).
-
تاتارخان کاسی
لغتنامه دهخدا
تاتارخان کاسی . [ ن ِ ] (اِخ ) حاکم رهتاس که در سال 961 هَ . ق . بدست همایون شاه برانداخته و متواری گشت . در طبقات اکبری ص 80 و اکبرنامه ص 341 تاتارخان کاشی ضبط شده است . رجوع به تاریخ شاهی ص 337 شود.
-
رفیض
لغتنامه دهخدا
رفیض . [ رَ ] (ع ص ،اِ) شتر به چراگذاشته شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || خوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عرق . (از اقرب الموارد). || نیزه ٔ شکسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || شی ٔ رفیض ؛ ای متروک . (منتهی ا...
-
انداخته
لغتنامه دهخدا
انداخته . [ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) افکنده . پرتاب شده . پرت شده . (فرهنگ فارسی معین ).ملفوظ. لفیظ. لقی . قذیفه . (منتهی الارب ). || محذوف . ساقط شده . از حساب افکنده . (یادداشت مؤلف ). ساقط شده و از حساب افکنده و بدور انداخته . (فهرست لغات و اصطلاحا...
-
جفاء
لغتنامه دهخدا
جفاء. [ ج ُ ] (ع اِ) رودآورد. (مهذب الاسماء). آب آورد و کفک آب و جز آن . (منتهی الارب ). برانداخته ٔ آب . خاشاک رودآورد. خاشه ای که آب با کناره افکند. خاشاک بر لب آب . خاشاک بر سر رود یعنی ،آن که سیل بر کنار افکند. آب بدرانداخته . خاشاک با کف . گیاه ...
-
شایبة
لغتنامه دهخدا
شایبة. [ ی ِ ب َ ] (ع ص ) شائبة. مؤنث شائب و شایب و اشیب بمعنی زن موی سپید. (از اقرب الموارد). و رجوع به شائب و شائبة شود. || (اِ) آمیزش و آلودگی . (منتهی الارب ). چرکی و زشتی . (شمس اللغات ). ج ، شوایب . || شک و شبهه و گمان و احتمال . (ناظم الاطباء...
-
منفسخ
لغتنامه دهخدا
منفسخ . [ م ُ ف َ س ِ ] (ع ص ) برانداخته شده از عهد و بیع و نکاح و جز آن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قراردادی که فک شده باشد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). فسخ شده . لغوشده . باطل شده . || فاسد و تباه . (غیاث ). || گسیخته . ازهم با...
-
انفساخ
لغتنامه دهخدا
انفساخ . [ اِ ف ِ ] (ع مص ) برانداخته شدن آهنگ و بیع و نکاح و جز آن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ). شکسته شدن بیع و عزم و زواج . (از اقرب الموارد): انفساخ بیع؛ باطل شدن آن . || تباه شدن عقد یا ازهم بشدن چیزی . (تاج المصادر بیهقی ) (از مصاد...
-
ایوبیان حمص
لغتنامه دهخدا
ایوبیان حمص . [ اَی ْ یو ن ِ ح ِ / ح ُ ] (اِخ ) حکام ایوبی حاکم بر حمص و عبارتند از: محمدبن شیرکوه تا سال 574 هَ . ق .و شیرکوه ، مجاهد تا سال 581 هَ . ق . و ابراهیم منصور تا سال 637 هَ . ق . و مظفرالدین موسی ، اشرف از سال 644 تا سال 661 هَ . ق . حکوم...
-
بنی زریع
لغتنامه دهخدا
بنی زریع. [ ب َ زُ رَ ] (اِخ ) سلسله ای از حکام که از سال 479 تا 569 هَ . ق . در عدن حکومت کردند. در سال 476 المکرم دو برادر را که عباس بن الکرم و مسعودبن الکرم نام داشتند، به اشتراک هم بحکومت عدن مأمور نمود. و مدتی این حکومت باقی بود و تا ایام استی...
-
خرقه درانداختن
لغتنامه دهخدا
خرقه درانداختن . [ خ ِ ق َ / ق ِ دَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) خرقه از تن خارج ساختن بجهت شدت وجد و حال : شاه فلک بین بصبح پرده برانداخته پیر خرد بین بمی خرقه درانداخته . خاقانی . || خرقه از تن بیرون آوردن : زاهد و راهب سوی من تاختندخرقه و زنار درانداختند. ...
-
شلوه
لغتنامه دهخدا
شلوه . [ ش َل ْ وَ ] (اِخ ) نام دلیری بوده از بزرگان ارمنستان که در فتنه ٔ چنگیزی خروج کرده و با ایوانی نام از اهل آن ولایت معاهده کرده که با سپاه بسیار به آذربایجان آمده بعد از تسخیر ایران ملت اسلام را برانداخته کیش حضرت مسیح را رواج دهند و چون وی ب...
-
منقلع
لغتنامه دهخدا
منقلع. [ م ُ ق َ ل ِ ] (ع ص ) برکنده شونده . (غیاث ) (آنندراج ). از بن برکنده شده . (ناظم الاطباء). برکنده . رجوع به انقلاع شود.- منقلع شدن ؛ برکنده شدن . از بن برکنده شدن : عروق منازعات و مخالفات از وی منتزع و منقلع شود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 25...