کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برافراختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برافراختن
لغتنامه دهخدا
برافراختن . [ ب َاَ ت َ ] (مص مرکب ) نصب کردن . انتصاب . برافراشتن . بلند کردن . || برکشیدن . (یادداشت مؤلف ). || بزرگ شدن . بالیدن . نمو کردن : ز پستان آن گاو طاوس رنگ برافراختی چون دلاورنهنگ .فردوسی .
-
واژههای مشابه
-
سر برافراختن
لغتنامه دهخدا
سر برافراختن .[ س َ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) طغیان کردن : چو جایی ز دشمن بپرداختی دگر بدکنش سر برافراختی . فردوسی . || افتخار کردن . مباهات نمودن : به خون ریختن سر برافراخته ست بسی را بناحق سر انداخته ست .نظامی .
-
جستوجو در متن
-
اشالة
لغتنامه دهخدا
اشالة. [ اِ ل َ ] (ع مص ) برداشتن . (تاج المصادر). برافراختن (چنانکه دم را). دم برداشتن ناقه . (منتهی الارب ). دم برداشتن ماده شتر. || برداشتن سنگ را. (منتهی الارب ).
-
برافلاختن
لغتنامه دهخدا
برافلاختن . [ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) برافراختن . بازکردن : و نشر پراکندن باشد و آشکارا کردن خبر و برافلاختن جامه و نامه و زنده کردن مرده را. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 405).
-
برافراشتن
لغتنامه دهخدا
برافراشتن . [ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) برافراختن . افراشتن . بالا بردن . بلند کردن . (ناظم الاطباء). ترفیع : بصدمردش از جای برداشتی ز هامون بگردون برافراشتی . فردوسی .|| تشیید. شید. برافراشتن بنا. (ترجمان القرآن ) : و پادشاهان محتشم را حث ّ باید کرد ب...
-
برفرازیدن
لغتنامه دهخدا
برفرازیدن . [ ب َ ف َدَ ] (مص مرکب ) بلند کردن . برافراشتن . برافراختن .- برفرازیدن سر به آسمان ؛ به پایگاه بلند برآمدن از فخر : طلسمی که ضحاک سازیده بودسرش بآسمان برفرازیده بود. فردوسی .چون سنان رابرفرازی باشدش در صدر جای هرکه اندر خدمتت چون رمح بر...
-
برگذاردن
لغتنامه دهخدا
برگذاردن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) برگزاردن . انجام دادن . فیصله دادن . برگذراندن . و رجوع به برگذاشتن و برگزاردن شود. || برافراختن . رفعت بخشیدن . درگذرانیدن . برتر بردن . برگذراندن : خرد پاسبان باشد و نیکخواه سرش برگذارد ز ابر سیاه . فردوسی .جهد ...
-
برفراختن
لغتنامه دهخدا
برفراختن . [ ب َ ف َ ت َ ] (مص مرکب ) برفرازیدن . برافراختن . برافراشتن . بلند کردن : برفرازد چون بمیدان آلت حربت برندرایت آلت چو آتش آفرازه بر اثیر. سوزنی .- سر کسی به خورشید برفراختن ؛ وی را به پایگاه بلند رساندن : بدو گفت من چاره سازم ترابخورشید ...
-
ترازو نهادن
لغتنامه دهخدا
ترازو نهادن . [ ت َ ن ِ /ن َ دَ ] (مص مرکب ) ترازو برافراختن . ترازو روان کردن . کنایه از ترازو نصب کردن . (آنندراج ) : بزرگان ایران بفرهنگ اوترازو نهادند بر سنگ او. نظامی (از آنندراج ).و جناب خیرالمدققین در شرح بیت ... می فرماید یعنی ترازو نصب کردند...
-
پیش کشیدن
لغتنامه دهخدا
پیش کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بسوی خود کشیدن . نزدیک آوردن . بخود نزدیک کردن . مقابل پس زدن : با دست پس میزد و با پا پیش میکشید. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود. || مطرح کردن . عنوان کردن چنانکه مطلبی یا سخنی را. || بزیر افکندن چنانکه سر را. ...
-
برگذاشتن
لغتنامه دهخدا
برگذاشتن . [ ب َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) درگذرانیدن . برتر بردن . برافراختن . رفعت بخشیدن . (یادداشت دهخدا) : گر ایدون که زنهار خواهی ز من سرت برگذارم از این انجمن . فردوسی .بدست اندرون جز کمندی نداشت پس خسرو اندر همی برگذاشت . فردوسی .برکشیدی مرا به چر...
-
افراختن
لغتنامه دهخدا
افراختن . [ اَ ت َ ] (مص ) برداشتن و بلند ساختن . (برهان ) (آنندراج ). برآوردن . بلند کردن . (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید). افراشتن مرادف آنست . (شرفنامه ٔ منیری ). و رواست که همزه را حذف کنند و فا را فتح دهند. (مؤید) : براه بیابان برون تاختندهمه جنگ ر...
-
دست نمودن
لغتنامه دهخدا
دست نمودن . [ دَ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از قدرت ظاهر کردن و اظهار قوت و قدرت . اظهار جاه و سلطنت نمودن : یکی برخروشید چون پیل مست سپر بر سر آورد و بنمود دست . فردوسی .ندانی که پیش که داری نشست بر شاه منشین و منمای دست . فردوسی .مرا نیز...