کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
براری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
براری
لغتنامه دهخدا
براری . [ ب َ ری ی ] (ع اِ) ج ِ بریة. صحراها و زمین های بی کشت . (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
عمادالملک براری
لغتنامه دهخدا
عمادالملک براری . [ ع ِ دُل ْ م ُ ک ِ ب َ ] (اِخ ) وی از سلاطین «برار» در هند بود که در عهد سلاطین بهمنی دکن (748 - 933 هَ . ق .) خود را در برار شاه خواند واستقلال به دست آورد. (از طبقات سلاطین اسلام ص 287).
-
جستوجو در متن
-
نیروپرست
لغتنامه دهخدا
نیروپرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) که به زورخویش غره است . که به نیروی خود می بالد : چو نیروپرستی بیفتد به خاک ز ماری به موری برآری هلاک . نظامی .
-
دشت قبچاق
لغتنامه دهخدا
دشت قبچاق . [ دَ ت ِ ق ِ ] (اِخ ) نام دشتی و صحرایی از ترکستان . ناحیه ای است وسیع که بیشتر براری و مروج باشد و میان آن و میان آذربایجان باب الحدید است .
-
نیکی پسند
لغتنامه دهخدا
نیکی پسند. [ پ َ س َ ] (نف مرکب ) طالب خیر : چو می خواهی ای مرد نیکی پسندکه نامی برآری به نیکی بلند. نظامی .قدیم نکوکار نیکی پسندبه کلک قضا در رحم نقش بند.سعدی .
-
بریة
لغتنامه دهخدا
بریة. [ ب َرْ ری ی َ ] (ع اِ) صحرا و زمین بی کشت ، خلاف ریفیة. (منتهی الارب ). صحرا. (اقرب الموارد). ج ، بَراری . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
خجل وار
لغتنامه دهخدا
خجل وار. [ خ َ ج ِ ] (ص مرکب ) مانند خجلت زده ، شبیه به خجلت زدگان . مانند خجلت پیشگان . از روی خجلت . شرم زده . شرمسار : چون تو خجل وار برآری نفس فضل کند رحمت فریادرس .نظامی .
-
نعل زدن
لغتنامه دهخدا
نعل زدن . [ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نعل بستن . نعل کوبیدن . نعل کوفتن . نعل کردن . نعل را بر سم ستور استوار کردن : چون برآری تازیانه بگسلد زنجیر وی چون زنی نعلش شکالش بس بود بند قبای . منوچهری .|| نعلچه و میخ بر کف کفش کوبیدن .
-
ریچاله گری
لغتنامه دهخدا
ریچاله گری . [ ل َ / ل ِ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل ریچاله گر. آب بندی . (یادداشت مؤلف ) : ریچاله گری پیشه گرفتی تو همانابخیره در شیر بری کامه برآری . ابوالعلاء ششتری (لغت نامه ٔ اسدی ص 451).رجوع به ریچاله گر شود.
-
میضاً بیضاً
لغتنامه دهخدا
میضاً بیضاً. [ ضَن ْ ضَن ْ ] (ع اِ مرکب ، از اتباع ). ما علمک اهلک الا میضاً بیضاً؛ یعنی نیاموختند ترا کسان تو جز آنکه چون کسی از تو سؤال کند از دهان آوازی برآری و جواب صحیح از لا و نعم نگویی . (از ناظم الاطباء). || آوندی به شکل کدو. (از منتهی الارب...
-
فضل کردن
لغتنامه دهخدا
فضل کردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لطف کردن . عنایت کردن . توجه کردن : فضل کن ، مگذارکز مشتی خسیس چون منی در دور تو باشد حزین . خاقانی .خدایا فضل کن گنج قناعت چو بخشیدی و دادی ملک ایمان . سعدی . || بخشیدن . احسان : ای صاحب مال فضل کن بر درویش گر فض...
-
ابومحذوره
لغتنامه دهخدا
ابومحذوره . [ اَ م َ رَ ] (اِخ ) الجمحی القرشی . سمرةبن معیر یا سمرةبن مغیره یا سمرةبن معین . صحابی است . او پس از غزوه ٔ حنین مسلمانی گرفت و رسول صلوات اﷲ علیه مؤذنی مکه وی را داد. او عظیم جهوری الصوت بود چنانکه وقتی عمربن الخطاب بدو گفت : با این ب...
-
انجیره گذار
لغتنامه دهخدا
انجیره گذار. [ اَ رَ / رِ گ ُ ] (نف مرکب ) در نوردنده ٔ انجیر. (یادداشت مؤلف ) : ای کیر من ای کیر تو انجیره گذاری سرگین خوری وقی کنی و باک نداری ریچاله گری پیش گرفتی تو همانابخیره (؟) در شیر بری کامه برآری ابوالعلاء شوشتری (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص...