کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برادر خوانده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دختر برادر
لغتنامه دهخدا
دختر برادر. [ دُ ت َ رِ ب َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرزند مادینه ٔ برادر. برادرزاده ٔ مادینه .
-
میانه برادر
لغتنامه دهخدا
میانه برادر. [ ن َ / ن ِ ب َ دَ ] (اِ مرکب ) برادر وسطی . برادری که از یک برادر بزرگتر و از دیگری کوچکتر است . برادر میانه . دومین از سه پسر مردی : میانه برادر چو او را بدیدکمان را به زه کردو اندرکشید.فردوسی .
-
حاجی برادر
لغتنامه دهخدا
حاجی برادر. [ ب َ ] (اِخ ) از نزدیکان امیر عادل آقا. از امرای معتبر ایلکانیان . رجوع به ذیل جامع التواریخ حافظ ابرو شود.
-
جستوجو در متن
-
قسملة
لغتنامه دهخدا
قسملة. [ ق َ م َ ل َ ] (اِخ ) لقب عائذبن عمرو، برادر جذیمة ابرش ، و برای زیبائی وی بدین لقب خوانده شد. (منتهی الارب ).
-
بتوئیل
لغتنامه دهخدا
بتوئیل . [ ] (اِ) مرد خدا. (از قاموس کتاب مقدس ). || (اِخ ) پسر ناحور برادر ابراهیم و پدر لابان و رفقه پید. (از قاموس کتاب مقدس ). || موضعی است در طرف جنوبی یهودا و بیت ایل و بتول و کسیل (؟) نیز خوانده شده است . (از قاموس کتاب مقدس ).
-
غندرود
لغتنامه دهخدا
غندرود. [ غ ُ ] (اِ مرکب ) نفیر که برادر کوچک کرنا است و چون در قدیم آن را بسبب فراهم آمدن و جمع شدن مردم مینواخته اند، و غند بمعنی جمع و فراهم است آن را غندرود خوانده اند. (از برهان قاطع). گاودم . (فرهنگ اوبهی ). با شیپور جمع در نظام امروز مقایسه شو...
-
سپیتور
لغتنامه دهخدا
سپیتور. [ س ِ پیت ْ وَ ] (اِخ ) کسی که جمشید را با اره به دو نیم کرد، و از پیکهای اهریمن خوانده شده است . (از فرهنگ ایران باستان ص 75). در فصل 31 بندهشن در فقره ٔ 5 آمده است «سپیتور» برادر جمشید است که با آژی دهاک (ضحاک ) جمشید را کشت . (ااز یشتها ج ...
-
بهأا
لغتنامه دهخدا
بهأا. [ ب َ ئُل ْ لا ] (اِخ ) شهرت میرزا حسینعلی نوری ، متولد 1310 هَ . ق . مؤسس آیین جدیدی که بنام خود او آیین بهایی خوانده شده . و به اصطلاح پیروانش «امر بهایی » خوانده میشود. میرزا حسینعلی نوری بعد از واقعه ٔ سوء قصد بابیه نسبت به ناصرالدین شاه ...
-
تلمیس
لغتنامه دهخدا
تلمیس . [ ] (اِخ ) صاحب انجمن آرااز لغت دساتیر آرد: تلمیس و جلمیس به پارس قدیم سریانی نام دو پسر گلشاه یعنی آدم بوده که به عربی قابیل و هابیل خوانده اند و دو دختر را یکی هکیسار و یکی اکیمار نام داشته بدین دو برادر داد و اکیمار که به تلمیس رسید خوبتر ...
-
شهمیل
لغتنامه دهخدا
شهمیل . [ ش ِ ] (اِ) نامی غیرعربی است چون شرحبیل و شراحیل . (المعرب جوالیقی ص 205). محشی المعرب در ذیل این کلمه نویسد: الجمهره گویدشهمیل اسم است و آن برادر عتیک است و او پدر قبیله ای است که قسمت بزرگی از آن در فارسند. اما در ضبط کلمه و اینکه آیا عربی...
-
اخیعزر
لغتنامه دهخدا
اخیعزر. [ اَ ؟ ] (اِخ ) (برادر مساعدت ) دو تن به این نام خوانده شده اند: نخست امیری از سبط دان (سفر اعداد 1:12 و 2:25 و 7:66 و 10:25)، دوّم رئیسی از بن یامینیان بود که بداود ملحق شد. (کتاب اول تواریخ ایام 12:3) (قاموس کتاب مقدس ).
-
کیوس
لغتنامه دهخدا
کیوس . [ ک َ ](اِخ ) نام برادر انوشیروان است . (برهان ) (ناظم الاطباء). نام برادر اکبر انوشیروان بن غباد بوده که وقتی به حکم انوشیروان عادل حکمرانی تبرستان و خراسان داشته و با خاقان رزم کرده و بر او ظفر یافته است و خوارزم را مسخر نموده به هوشنگ نامی ...
-
نایب برید
لغتنامه دهخدا
نایب برید. [ ی ِ ب ِ ب َ / ی ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نائب برید. رجوع به برید شود : نایب برید را بخواندم و سیم و جامه دادم تا بدان نسخت که خوانده انهی کرد. (تاریخ بیهقی ص 338). این عصائی که داشت برشکافت و رقعتی خرد از آن ِ بوعبداﷲ حاتمی نایب ...
-
حبة
لغتنامه دهخدا
حبة. [ ح َب ْ ب َ ] (اِخ ) ابن مسلم . ابن مندة و ابن عبدالبر وابونعیم او را در عداد صحابه شمرده اند. (تنقیح المقال ج 2 ص 251). عبدان او را یاد کرده و حدیثی راجع به حرمت شطرنج از او از پیغمبر نقل کرده . ابن حزم نیز او را آورده . ابن قطان گوید: مجهول ا...