کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برآورده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برآورده
لغتنامه دهخدا
برآورده . [ ب َ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) صنیع. مصنوع . ساخته . ساخته شده : این از برآوردگان فلان است از ساخته ها و از صنایع اوست . (یادداشت بخط مؤلف ). صنیع؛ کار ساخته و برآورده . (منتهی الارب ) : تهمتن یکی خانه از خاره سنگ برآورده دید اندر آن جای ...
-
واژههای مشابه
-
برآورده شدن
لغتنامه دهخدا
برآورده شدن . [ ب َ وَ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مجهول برآوردن است . رجوع به برآوردن شود.- برآورده شدن حاجت ؛ روا شدن و قضا شدن آن .
-
برآورده کردن
لغتنامه دهخدا
برآورده کردن . [ ب َ وَ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساختن . عمارت کردن : من اندر نهان زین جهان فراخ برآورده کردم یکی سنگلاخ .بوشکور.
-
جستوجو در متن
-
مصولة
لغتنامه دهخدا
مصولة. [ م ُ ص َوْ وَ ل َ ] (ع ص ) گندم برآورده ٔ پاکیزه . (منتهی الارب ). گندم برآورده ٔ پاک کرده . (ناظم الاطباء).
-
بثر
لغتنامه دهخدا
بثر. [ ب َ ث ِ ] (ع ص ) نعت از بثر و بثور، آبله ٔ ریزه برآورده . جوش دار. آنکه آبله ریزه برآورده است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که روی او آبله ریزه برآورده باشد. (ناظم الاطباء).
-
مودوسة
لغتنامه دهخدا
مودوسة. [ م َ س َ ] (ع ص ) زمین گیاه کم برآورده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ارض مودوسة؛ زمین گیاه کم برآورده . (ناظم الاطباء).
-
مزیبر
لغتنامه دهخدا
مزیبر. [ م ُ زَ ب َ ] (ع ص )پرزه برآورده (جامه ). (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): ثوب مزیبر؛ جامه ٔ پرزه برآورده . (منتهی الارب ).
-
ممصور
لغتنامه دهخدا
ممصور. [ م َ ] (ع ص )اسب تک برآورده . (ناظم الاطباء): مُصِرَ الفرس ، مجهولا؛ تک برآورده شد اسب . (منتهی الارب ) (لسان العرب ).
-
شری
لغتنامه دهخدا
شری . [ ش َ ] (ع ص ) پوست شری برآورده . (ناظم الاطباء).
-
فلح
لغتنامه دهخدا
فلح . [ ] (اِ) پنبه ٔ حلاجی کرده ٔ تخم برآورده . (فهرست مخزن الادویه ).
-
کعاب
لغتنامه دهخدا
کعاب . [ک َ ] (ع ص ) دختر پستان برآورده و نارپستان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
گرگ
لغتنامه دهخدا
گرگ . [ گ َ ] (ص ) حیوانی را گویند که گر داشته باشد یعنی جرب داشته باشد و آن جوششی است با خارش بسیار. (برهان ) (آنندراج ). با اول مفتوح کسی را و چهارپائی را گویند که «گر» برآورده باشند. (جهانگیری ).
-
صمخ
لغتنامه دهخدا
صمخ . [ ص ِ ] (ع اِ) چیزی است خشک که در سوراخ پستان گوسپندان یافته میشود نزدیک ولادت و چون برآورده شود راه شیر گشاده گردد. (منتهی الارب ).