کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بذل و بخشش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بخشش
لغتنامه دهخدا
بخشش . [ ب َ ش ِ ] (اِمص ) داد. دهش . عطا. انعام . (ناظم الاطباء). عطا. (آنندراج ). عِداد. عائدة. دسیعه . فجر. وهب . موهبة. موهب . نُحلی ̍. عطیه . (از منتهی الارب ). سخا. بخشندگی . رادی . صله . هبه . بذل . رفد. نَدی ̍. کرم . جود. فیض . حبوة. حباء. (ی...
-
نان دهی
لغتنامه دهخدا
نان دهی . [ دِ ](حامص مرکب ) بذل و بخشش . بخشنده و دست و دلباز بودن . به اطرافیان و زیردستان مدد رساندن و با بذل و بخشش معاش ایشان را تأمین کردن . نان رسانی : کرامت جوانمردی و نان دهی است مقالات بیهوده فرماندهی است .سعدی .
-
مستبذل
لغتنامه دهخدا
مستبذل . [ م ُت َ ذِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استبذال . بذل و بخشش خواهنده . (اقرب الموارد). رجوع به استبذال شود.
-
نواله دادن
لغتنامه دهخدا
نواله دادن . [ ن َ ل َ / ل ِ دَ ] (مص مرکب ) لقمه دادن . بذل و بخشش کردن . روزی رساندن : از خوان کسان نواله دادن بر نسیه بود قباله دادن .امیرخسرو.
-
سرکیسه سست کردن
لغتنامه دهخدا
سرکیسه سست کردن . [ س َ س َ / س ِ س ُ ک َ دَ ](مص مرکب ) مجازاً در تداول عوام ، خرج کردن . هزینه کردن . بذل و بخشش نمودن . رجوع به سرکیسه گشادن شود.- سرکیسه ٔ عهد سست کردن ؛ بدعهدی کردن . بی وفایی نمودن : تا لوح جفا درست کردی سرکیسه ٔ عهد سست کردی ....
-
نان دادن
لغتنامه دهخدا
نان دادن . [دَ ] (مص مرکب ) روزی دادن . رزق رساندن . با بذل و بخشش معاش اطرافیان و زیردستان را تأمین کردن . روزی رساندن . موجبات معیشت دیگران فراهم کردن : به فضل و خوی پسندیده جست باید نام دگر به دادن نان و به بذل کردن زر. فرخی .و امیرک بیهقی را با ...
-
ام البنین
لغتنامه دهخدا
ام البنین . [ اُم ْ مُل ْ ب َ ] (اِخ ) دختر عبدالعزیزبن مروان خواهر عمربن عبدالعزیز اموی و زن ولیدبن عبدالملک بن مروان . از زنان مشهور بنی امیه است که بحسن و جمال و صلاح و ذکاوت و فصاحت بیان و بذل و بخشش موصوف بوده است . رجوع به ریحانة الادب ج 6 ص 21...
-
دهش
لغتنامه دهخدا
دهش . [ دَ / دِ هَِ ] (اِمص ) از ده (ماده ٔ مضارع دادن ، به معنی بخشیدن به اضافه ٔ شین اسم مصدری ) جود. هبه . سخا.بذل . رادی . بخشندگی . جوانمردی . عارفه . معروف . (یادداشت مؤلف ). همت و بخشش و عطا و کرم و سخاوت . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از لغت ...
-
اسماعیل پاشا
لغتنامه دهخدا
اسماعیل پاشا. [ اِ ] (اِخ ) یکی از وزرای دوره ٔ سلطان مصطفی خان ثانی . اول رئیس ینی چریها و بعداً بگلربگی روم ایلی بود، آنگاه بوالیگری مصر تعیین شد. در موقع ظهور قحط و غلا و بیماری وبا اسماعیل پاشا خدمات شایان توجه به اهالی و بذل و بخشش فراوان به مسک...
-
بخشیدنی
لغتنامه دهخدا
بخشیدنی . [ ب َ دَ ] (ص لیاقت ) چیزی که قسمت کردن آن واجب است . واجب القسمه . (از یادداشت مؤلف ). قسمت کردنی : زن و خانه و چیز بخشیدنیست تهی دست کس با توانگر یکیست .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2302).مزدک گفت مال بخشیدنی است میان مردمان . (سیاست ن...
-
طالبی
لغتنامه دهخدا
طالبی . [ ل ِ] (اِخ ) حسین بن علی بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب . از سادات بزرگوار و دلاور است . وی نزد مهدی عباسی آمد و مهدی چهل هزار دینار به او بخشید، ولی طالبی همه ٔ آن مبلغ را در بغداد و کوفه به مردم بذل و بخشش کرد. آنگاه از هادی رفتاری دید که...
-
دست باز
لغتنامه دهخدا
دست باز. [دَ ] (نف مرکب ) دست بازنده . کسی را گویند که آنچه دردست داشته باشد همه را ببازد و تمام کند. (برهان ) (آنندراج ). بر باد دهنده . || جوانمرد و باسخاوت . (ناظم الاطباء). با بذل و بخشش . سخی . بخشنده .- دست و دل باز ؛ جوانمرد و گشاده دل .|| شخص...
-
نکویی کردن
لغتنامه دهخدا
نکویی کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ملاطفت . اِلطاف . (از یادداشت مؤلف ). احسان کردن . خوبی کردن . بذل و بخشش و افضال و اکرام کردن : نکویی به هرجا چو آید به کارنکویی کن و از بدی شرم دار. فردوسی .خشم آیدت که خسرو با من کند نکویی ای ویحک آب دریا از...
-
بخشندگی
لغتنامه دهخدا
بخشندگی . [ ب َ ش َ دَ / دِ ] (حامص ) دهش . بذل . عطا. (ناظم الاطباء). جود. عطا. (از آنندراج ). رادی . سخاوت . سخا. کرم . بخشش . (یادداشت مؤلف ) : چنین داد پاسخ که این داستان شنیدم بسی از لب راستان که شاپور گرد است با زور پیل ببخشندگی همچو دریای نیل...
-
سلطان قاجار
لغتنامه دهخدا
سلطان قاجار. [س ُ ن ِ ] (اِخ ) نواب شاهزاده معظم سلطانمحمد میرزا ملقب به سیف الدوله از فرزندان گرامی و پسران عزیز نامی حضرت خاقان مغفور طاب ثراه است . وی در سال 1227 دردارالخلافه ٔ تهران بدنیا آمد و والده ٔ ماجده ٔ وی از گرجی زادگان صفویه بوده است که...