کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بذله گو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بذلة
لغتنامه دهخدا
بذلة. [ ب ِ ل َ ] (ع اِ) جامه ٔ بادروزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). لباسی که هرروزه پوشند. (از اقرب الموارد). ج ، بِذَل . (مهذب الاسماء).
-
جستوجو در متن
-
گو
لغتنامه دهخدا
گو. (فعل امر) امراست از گفتن . بگو. خواه . خواهی . بگذار : ای نگارین ز تو رهیت گسست دلْش را گو به بخس و گو بگذار. آغاجی .بخندید صاحبدل نیکخوی که سهل است از این بیشتر گو بگوی . سعدی (بوستان ).- امثال : چه به من گو چه به در گو چه به خر گو . (امثال و ...
-
مضحکه
لغتنامه دهخدا
مضحکه . [ م َ ح َ ک َ/ ک ِ ] (از ع ، اِ) لطیفه و بذله . || مقلدو بذله گو. (ناظم الاطباء). و رجوع به مَضاحِک شود.
-
شوخ طبع
لغتنامه دهخدا
شوخ طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) کنایه از تیزطبع. (آنندراج ) (بهار عجم ). بذله گو.
-
دنبال
لغتنامه دهخدا
دنبال . [ دَم ْ ] (اِ) بذله ولطیفه و شوخی . (ناظم الاطباء). || (ص ) مسخره و لطیفه و بذله گو. (ناظم الاطباء). مسخره را گویند. (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا).
-
خوش سخره
لغتنامه دهخدا
خوش سخره . [ خوَش ْ / خُش ْ س ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) مصاحب . رفیق بذله گو. (ناظم الاطباء).
-
مازح
لغتنامه دهخدا
مازح . [ زِ ] (ع ص ) لاغ کننده . (ناظم الاطباء). مزاح کننده . بذله گو. (فرهنگ فارسی معین ) : اگر کسی بود که شرابخواره نباشد و مازح ... (سیاست نامه ).
-
مازحة
لغتنامه دهخدا
مازحة. [ زِ ح َ ] (ع ص ) مؤنث مازح . (ناظم الاطباء). زن مزاح کننده . زن بذله گو. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
بدباز
لغتنامه دهخدا
بدباز. [ ب َ ] (نف مرکب ) مسخره . بذله باز. نقل باز. (آنندراج ). مقلد. مسخره . لطیفه گو. (ناظم الاطباء). || آنکه قمار نیک نداند باختن . آنکه دغل کند در بازی . (یادداشت مؤلف ).
-
گاورش
لغتنامه دهخدا
گاورش . [ وْ رُ ] (اِخ ) قهرمان کتاب بینوایان ویکتور هوگو، وی یکی از ولگردان پاریس و حاضرجواب ، بذله گو و شوخ و در عین حال شجاع و سخی است . نام وی در زبان فرانسه معروف است .
-
محاکی
لغتنامه دهخدا
محاکی . [ م ُ ] (ع ص ) حکایت کننده . بازگوینده . || نماینده . نشان دهنده : آینه ای میکند که جوهر او... محاکی لطائف هیأت بشر شود. (سندبادنامه ص 52). || مقلد. || بذله گو. || مرغی که سخن میگوید مانند طوطی . (ناظم الاطباء).
-
تارتارن
لغتنامه دهخدا
تارتارن . [ رَن ْ ] (اِخ ) سه داستان بذله آمیز و توأم با هجو مردم جنوب شرقی اروپا، اثر آلفونس دوده . امروزه این کلمه درمورد مردم گزافه گو و ساده ٔ جنوبی استعمال میشود. این سلسله داستانها عبارت از «تارتارن دو تاراسکن » ، «تارتارن سور لز آلپ » و«پرت ت...
-
مضحک
لغتنامه دهخدا
مضحک . [ م ُ ح ِ ] (ع ص ) خنده آورنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هرچیز که خنده می آورد و سبب خنده و تفریح می گردد و خرمی می آورد و مقلد و بذله گو و آنکه می خنداند و استهزاء می کند و فسوس می نماید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانس...
-
معترص
لغتنامه دهخدا
معترص . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) بازنده و فسوس نماینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). بازیگر و فسوس نماینده و بذله گو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتراص شود. || پوست پرنده و جهنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). پوست پرنده و جهنده و دا...