کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بد گویی کردن از پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گاروک بد
لغتنامه دهخدا
گاروک بد. [ ب َ ] (اِ) رئیس کارگران سلطنتی و غیره در ایران باستان .
-
گاه بد
لغتنامه دهخدا
گاه بد. [ ب َ / ب ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) صیرفی . قسطار. قسطر. صراف . گهبد. جهبذ. || خزانه دار. رجوع به کهبد در برهان قاطع چ معین شود.
-
وستریوش بد
لغتنامه دهخدا
وستریوش بد. [ وَ ب َ ] (پهلوی ، اِ مرکب ) وستریوش بذ. رئیس طبقه ٔ کشاورزان (در عهد ساسانی ). (فرهنگ فارسی معین ).
-
تن بد
لغتنامه دهخدا
تن بد. [ تَم ْ ب ُ ] (اِ) بمعنی جسم کل است همچنانکه روان بد، نفس کل است . چه تن بمعنی جسم و روان بمعنی نفس و بد بمعنی همه و کل باشد. (برهان ). (انجمن آرا) (آنندراج ). و در ضمه ٔ باء تأمل است چه بد معنی بزرگ و کل است . (انجمن آرا) (آنندراج ). جسم کلی...
-
روز بد
لغتنامه دهخدا
روز بد. [ زِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه ازروز ماتم و عزا و برگشت زمانه . (لغت محلی شوشتر).
-
سروش بد
لغتنامه دهخدا
سروش بد. [ س ُ ب َ ] (اِ مرکب ) سالار فرشتگان که نخستین خرد است و به تازی عقل اول گویند و آن را سروش سالار و سروش سترگ نیز گفته و خوانده اند. (آنندراج ) (انجمن آرا). این لغت دساتیری است .
-
طالع بد
لغتنامه دهخدا
طالع بد. [ ل ِ ع ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بخت بد. طالع نحس . طالع نگون . بخت نامیمون : طالع بد بود و بداختر شدم نامزد کوی قلندر شدم .نظامی .
-
می بد
لغتنامه دهخدا
می بد. [م َ / م ِ ب َ ] (اِ مرکب ) شرابدار. (یادداشت مؤلف )
-
اندرز بد
لغتنامه دهخدا
اندرز بد. [ اَ دَ ب َ ] (ص مرکب ) ناصح . واعظ. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به اندرزبذ شود.
-
بد خبر
لغتنامه دهخدا
بد خبر. [ ب َخ َ ب َ ] (اِ مرکب ) خبر بد و ناخوش آیند : وز آن پس شنیدم یکی بد خبرکز آن نیز برگشتم آسیمه سر.فردوسی .
-
بد دعا
لغتنامه دهخدا
بد دعا. [ ب َدْ، دُ ] (اِ مرکب ) دعای بد و نفرین و لعنت . (آنندراج ).
-
روز بد ندیده
لغتنامه دهخدا
روز بد ندیده . [ زِ ب َن َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کسی که روز بد ندیده باشد.
-
اندرز بد اسوارکان
لغتنامه دهخدا
اندرزبد اسوارکان . [ اَ دَ ب َ اِ ] (اِ مرکب ) معلمین نظامی در دوره ٔ ساسانی . (تاریخ حقوق علی آبادی ).
-
بد آب و رنگ
لغتنامه دهخدا
بد آب و رنگ . [ ب َ ب ُرَ ] (ص مرکب ) نازیبا. زشت . || بی رونق .
-
خوب و بد
لغتنامه دهخدا
خوب و بد. [ ب ُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) زشت و زیبا. خوش و ناخوش . بد و خوب . نیک و بد.