کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بد و رد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بد و رد
لغتنامه دهخدا
بد و رد. [ ب َ دُ رَ ] (ص مرکب ، از اتباع ) بدوبیراه . (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ): فلان بچه های بد و ردی دارد. با آدمهای بد و رد نشستن بد است . معاشرهای بد و رد. (از یادداشتهای مؤلف ). بد و رد گفتن ؛ بد و بیراه گفتن .
-
واژههای مشابه
-
گاه بد
لغتنامه دهخدا
گاه بد. [ ب َ / ب ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) صیرفی . قسطار. قسطر. صراف . گهبد. جهبذ. || خزانه دار. رجوع به کهبد در برهان قاطع چ معین شود.
-
وستریوش بد
لغتنامه دهخدا
وستریوش بد. [ وَ ب َ ] (پهلوی ، اِ مرکب ) وستریوش بذ. رئیس طبقه ٔ کشاورزان (در عهد ساسانی ). (فرهنگ فارسی معین ).
-
دیه بد
لغتنامه دهخدا
دیه بد. [ ب َ ] (اِخ ) ماووبالیغ، فارسی آن دیه بد باشد. (از جهانگشای جوینی ج 1 ص 105).
-
می بد
لغتنامه دهخدا
می بد. [م َ / م ِ ب َ ] (اِ مرکب ) شرابدار. (یادداشت مؤلف )
-
بد آب
لغتنامه دهخدا
بد آب . [ ب َ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان فومن است که دارای 708 تن سکنه است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 2).
-
بد آوردن
لغتنامه دهخدا
بد آوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) دچار مانع شدن . شکست خوردن . بدشانسی آوردن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). پیش آمدهای بد برای کسی پیش آمدن . (از یادداشت مؤلف ).
-
بد بزرگ
لغتنامه دهخدا
بد بزرگ . [ ب َ دِ ب ُ زُ ] (اِ ح ) نحس اکبر یعنی کیوان (زحل ). (از مقدمه ٔ التفهیم ص قلو).
-
بد خرد
لغتنامه دهخدا
بد خرد. [ ب َ دِ خ ُ ] (اِخ ) نحس اصغر یعنی بهرام (مریخ ). (از مقدمه ٔ التفهیم ص قلو).
-
بد سگالیدن
لغتنامه دهخدا
بد سگالیدن . [ ب َ س َ / س ِ دَ ] (مص مرکب ) دشمنی کردن بدخواهی نمودن . زیان رسانیدن . (ناظم الاطباء). مکر. (مجمل اللغة). رجوع به سگالیدن شود.
-
روز بد ندیده
لغتنامه دهخدا
روز بد ندیده . [ زِ ب َن َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کسی که روز بد ندیده باشد.
-
اندرز بد اسوارکان
لغتنامه دهخدا
اندرزبد اسوارکان . [ اَ دَ ب َ اِ ] (اِ مرکب ) معلمین نظامی در دوره ٔ ساسانی . (تاریخ حقوق علی آبادی ).
-
حال بد زدن
لغتنامه دهخدا
حال بد زدن . [ ل ِ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) حال بد کردن : بمردن خویش را چون فال بد زدهمان فال بد او را حال بد زد.امیرخسرو.