کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدیمن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدیمن
لغتنامه دهخدا
بدیمن . [ ب َ ی ُ ] (ص مرکب ) بدفال و شوم و نامبارک . (ناظم الاطباء). شوم و نامبارک . (آنندراج ). این ترکیب به غلط شبیه تر است ولی استعمال شده است و هم امروز متداول است . (یادداشت مؤلف ): احطب ؛ مرد بدیمن . احص ؛ شمشیر بدیمن . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
خوش یمن
لغتنامه دهخدا
خوش یمن . [ خوَش ْ / خُش ْ ی ُ ] (ص مرکب )مقابل بدیمن . بایمن . (یادداشت مؤلف ). مؤلف در یادداشتی نویسد که خوش یمن و مقابل آن بدیمن هر دو غلط است اما بدیمن را مؤلف منتهی الارب مکرر آورده است .
-
شم
لغتنامه دهخدا
شم . [ ش ُ ](ص ) مخفف شوم . شوم . بدیمن . منحوس . (ناظم الاطباء).
-
شوم داشتن
لغتنامه دهخدا
شوم داشتن . [ ت َ ](مص مرکب ) نحس حساب کردن . نامبارک و بدیمن شمردن .
-
شوم قدم
لغتنامه دهخدا
شوم قدم . [ ق َ دَ ] (ص مرکب ) بدقدم . نامبارک و منحوس . (آنندراج ). بدیمن . بدفال و بدشگون . (ناظم الاطباء).
-
حطباء
لغتنامه دهخدا
حطباء. [ ح َ ] (ع ص ) تأنیث احطب . زن خشک لاغر و بدیمن . (از منتهی الارب ).
-
بدشگون
لغتنامه دهخدا
بدشگون . [ ب َ ش ُ ] (ص مرکب ) بدفال .بداختر. بدبخت . (ناظم الاطباء). بدیمن . (آنندراج ).
-
حاسوس
لغتنامه دهخدا
حاسوس . (ع اِ) جاسوس و بعضی گفته اند با مهمله جاسوس است در خیرو نیکی و با معجمه در شرو بدی . || (ص ) مرد بدیُمن . (منتهی الارب ). || قحطسال سخت .
-
حالقة
لغتنامه دهخدا
حالقة. [ ل ِ ق َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث حالق . || قطع رحم . || زنی که از مصیبتی موی سر خود سترده باشد. || بَدْیُمن . (منتهی الارب ). مشئوم .
-
شوم دست
لغتنامه دهخدا
شوم دست . [ دَ ] (ص مرکب ) بدیمن . مقابل خوش یمن . نحس : نگفتم که با رستم شوم دست نشاید بر این بوم ایمن نشست . فردوسی .به آهنگرش گفت کای شوم دست ببندی و بسته ندانی شکست .فردوسی .
-
مشئوم
لغتنامه دهخدا
مشئوم . [ م َ ] (ع ص ) مشؤوم . میشوم . بدیمن . نامیمون . نامبارک : بر زنی گشت عاشق آن مشئوم آن نگونسارتر ز راهب روم . سنایی (حدیقه از فرهنگ فارسی معین ).و رجوع به مشؤم و مشؤوم و مشوم شود.
-
الماس خالدار
لغتنامه دهخدا
الماس خالدار. [ اَ س ِ ] (ترکیب وصفی ) الماسی که داغ سیاه یا سرخ داشته باشد و پسین را بسیار بدیمن شمارند. (بهار عجم ) (آنندراج ) : نقش داغ عیب باشد لوحهای ساده راقیمتش نازل شود الماس چون شد خالدار.صائب (از بهار عجم ).
-
سیه خانه
لغتنامه دهخدا
سیه خانه . [ ی َه ْ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ٔ مردم چادرنشین . (برهان ). خیمه ٔ صحرانشینان عرب . (غیاث ) (آنندراج ).در اصطلاح کنونی سیه چادر گویند چه این گروه خیمه های سیاه بکار برند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || کنایه از زندان . (برهان ) (غیاث ) (...
-
شوم تن
لغتنامه دهخدا
شوم تن . [ ت َ ] (ص مرکب )بدیمن و منحوس و مکروه . (ناظم الاطباء) : که در کار این کودک شوم تن هشیوار با من یکی رای زن .فردوسی .تهمتن بدو گفت کای شوم تن چه پرسی تو نامم در این انجمن . فردوسی .بدشگون .(از ناظم الاطباء).