کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدیل
لغتنامه دهخدا
بدیل . [ ب َ ] (اِخ ) نام خاقانی شروانی . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) : بدل من آمدم اندر جهان سنایی رابدین دلیل پدر نام من بدیل نهاد.خاقانی .
-
بدیل
لغتنامه دهخدا
بدیل . [ ب َ ] (ع اِ) هرچه بجای دیگری بود. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). بدل چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).بدل . عوض . ج ، ابدال و بدلاء. یقال : «هذا بدیل ماله عدیل ». (از اقرب الموارد). خلف از چیزی یا کسی . آنکه تواند بجای دیگری بود. (یادداشت مؤ...
-
بدیل
لغتنامه دهخدا
بدیل . [ ب ُ دَ ] (اِخ ) نام چند تن صحابی و چند تن محدث است . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به الاصابة و امتاع الاسماع شود.
-
جستوجو در متن
-
املی
لغتنامه دهخدا
املی . [ اَ ] (اِخ ) ابوالوفا بدیل بن ابی القاسم بن بدیل املی . از فقهاء است . (از انساب سمعانی ).
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن بدیل . محدث است .
-
ابوکلثم
لغتنامه دهخدا
ابوکلثم . [ اَ ؟ ] (اِخ ) سلامةبن بشربن بدیل العذری . محدّث است .
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بُدَیل ایامی . محدث است .
-
بدیلیان
لغتنامه دهخدا
بدیلیان .[ ب َ ] (اِخ ) نام دو خاندان است ، نخستین از اولاد بدیل بن ورقاء خزاعی و دیگری از اولاد بدیل بن محمدبن اسدحرشی ، چند فاضل و دانشمند از این دو خاندان برخاسته . (از تاریخ بیهق ص 135). و رجوع به همین کتاب شود.
-
رافع
لغتنامه دهخدا
رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) غلام بدیل بن ورقاء. از صحابه ٔ رسول (ص ) بوده است . (از تاج العروس ).
-
ابوعطیه
لغتنامه دهخدا
ابوعطیه . [ اَ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) مولی بنی عقیل . او از مالک بن الحویرث و از او بدیل بن میسره روایت کند.
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) بدیل بن بشیر خزاعی . از روات حدیث است و ابوداود از او روایت کند.
-
ابدال
لغتنامه دهخدا
ابدال . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بِدل و بَدل . و نیز ابدال جمع بدیل آمده است چون بُدلاء. - ابدال اسماء ؛ اسماء مبهمه . اسماء مضمره . خوالف .
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن بدیل بن ورقاء خزاعی . خود و پدر و برادرش عبداﷲبن بدیل بن ورقا از صحابه اند. ابن شاهین او را یاد کرده . ابن عقدة حدیث او را در کتاب الموالاة به سند ضعیف نقل کرده گوید: ابومریم از زربن حبیش روایت کرده که علی (ع ) روزی فریاد زد...
-
عدی
لغتنامه دهخدا
عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن عمروبن ربیعة. از مزیقیا از قحطانیه جد جاهلی است . از نسل اوست بدیل بن ورقاء و جویریة دختر حارث . (از اعلام زرکلی ) (لباب الانساب ج 2 ص 127).