کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدگوهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدگوهر
لغتنامه دهخدا
بدگوهر. [ ب َ گ َ / گُو هََ ] (ص مرکب ) بدذات و بداصل . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء) (از ولف ). بدسرشت و بداصل . (آنندراج ). هرچیز که اصلاًبد باشد. بدنژاد. (ناظم الاطباء). بی اصل . بی گوهر. بدنهاد. بدفطرت . نانجیب . (یادداشت مؤلف ) : چه ب...
-
جستوجو در متن
-
خیره هوش
لغتنامه دهخدا
خیره هوش . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) کودن . خرفت : چنین هم برآورد بیژن خروش که ای ترک بدگوهر خیره هوش .فردوسی .
-
سبک رو
لغتنامه دهخدا
سبک رو. [ س َ ب ُ ] (ص مرکب )سبک روی . بدگوهر. وقیح . پررو. بی شرم : همه ساله تا بود خونریز بودسبکرو و بدگوهر و تیز بود. فردوسی .هر زمان تازه یکی دوست درآید ز درم هم سبک روح بفضل و هم سبکروی بجاه .فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 359).
-
خوش گوهر
لغتنامه دهخدا
خوش گوهر. [ خوَش ْ / خُش ْ گ َ / گُو هََ ] (ص مرکب ) خوش ذات . مقابل بدگوهر. خوش طبیعت . نیک نهاد. خوش گهر.
-
نهمت یافتن
لغتنامه دهخدا
نهمت یافتن . [ ن َ م َ ت َ ] (مص مرکب ) کامیاب شدن . کامران شدن : مظفر باش و گیتی دار و نهمت یاب و شادی کن جهان خالی کن از نامردم بدگوهر سفله .فرخی .
-
نانجیب
لغتنامه دهخدا
نانجیب . [ ن َ ] (ص مرکب ) رذل . پست . بداصل . بدگوهر. بی گوهر. بدگهر. بدنژاد. که اصیل و نجیب و نژاده نیست . || بی عفت . بی عفاف . نابکار. بدکاره . فاحشه . ناپاک . مقابل نجیب : زن نانجیب گرفتنش آسان است و نگاه داشتنش مشکل .
-
الماس چنگ
لغتنامه دهخدا
الماس چنگ . [ اَ چ َ ] (ص مرکب ) آنکه چنگ او قوی و نابودکننده باشد : چو دیوان آهن دل الماس چنگ چو گرگان بدگوهر آشفته رنگ .نظامی .
-
بدذات
لغتنامه دهخدا
بدذات . [ ب َ] (ص مرکب ) بداصل و بدنژاد و کسی که نیک طینت نباشد.خبیث . (از آنندراج ). بداصل و بدگوهر و مفسد. (ناظم الاطباء). بدفطرت . بدجبلت . بدگهر. مقابل خوش ذات . (یادداشت مؤلف ). || ناقلا. (یادداشت مؤلف ).
-
وزان
لغتنامه دهخدا
وزان . [ وِ] (ع اِ) برابر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): هذا وزانه ؛ آن برابر اوست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (مص ) برابر کردن میان دو چیز. (آنندراج ). موازنه . (المصادر زوزنی ) (ناظم الاطباء). همسنگی . (فرهنگ فارسی معین ) : و نگذارد که ناا...
-
شایانی
لغتنامه دهخدا
شایانی . (حامص ) لیاقت . درخوری . سزاواری . شایستگی : تا بمنزلتی که امیدوار است برسد پس تمنای دیگر منازل کند که شایانی آن ندارد. (کلیله و دمنه ص 83). بدگوهر... تمنای دیگر منازل کند که شایانی آن ندارد.(کلیله و دمنه ). و چندانکه شایانی قبول حیات از این...
-
بدمنش
لغتنامه دهخدا
بدمنش . [ ب َ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) بداندیش . || بدسرشت . بدفطرت . (یادداشت مؤلف ) : ز ضحاک بدگوهر بدمنش که کردند شاهان ورا سرزنش . فردوسی .بیارید این پلید بدکنش رابلایه گنده پیر بدمنش را. (ویس و رامین ).و رجوع به منش شود.
-
خاقان نژاد
لغتنامه دهخدا
خاقان نژاد. [ ن ِ ] (ص مرکب ) از دوده ٔ خاقان . از نسل خاقان . از طایفه ٔ خاقان . منسوب بخاقان : که خاقان نژاد است و بدگوهر است ببالا و دیدار چون مادر است . فردوسی .تو خاقان نژادی نه از کیقبادکه کسری ترا تاج بر سر نهاد.فردوسی .
-
نازش کردن
لغتنامه دهخدا
نازش کردن . [ زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نازیدن . بالیدن : و همه مردمان بیرون از قریش او را دوست داشتندی و پدرش به او نازشی کردی . (ترجمه طبری ).بدانسان که شاهان نوازش کنندبدان بندگان نیز نازش کنند. فردوسی .شما هم بدو نیز نازش کنیدبکوشید تا عهد او نشکنید...
-
پناه کردن
لغتنامه دهخدا
پناه کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پناه بردن . زنهار خواستن . التجاء. در حمایت کسی یا چیزی درآمدن : چو کردم به دارای گیتی پناه بدل شادمان گشتم از تاج وگاه . فردوسی .بکوشید و کردار مردان کنیدپناه از بلاها به یزدان کنید. فردوسی .آسمان سرگشته کی ماند...