کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدگهری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدگهری
لغتنامه دهخدا
بدگهری . [ ب َ گ ُ هََ ] (حامص مرکب ) بدگوهری . بداصلی . بدذاتی . و رجوع به بدگهر شود.
-
جستوجو در متن
-
خوش گهری
لغتنامه دهخدا
خوش گهری . [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ هََ ] (حامص مرکب ) خوش گوهری . خوش طبعی . خوش ذاتی . مقابل بدگهری .
-
کج سرشتی
لغتنامه دهخدا
کج سرشتی . [ ک َ س ِ رِ ] (حامص مرکب ) چگونگی کج سرشت . بداصلی . بدگهری . کج نهادی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
جان بری
لغتنامه دهخدا
جان بری .[ جام ْ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل جان بردن : وای بر جان تو که بدگهری جان بری کرده ای و جان نبری . نظامی .رجوع بجان بردن شود.
-
دژمی
لغتنامه دهخدا
دژمی . [ دُ ژَ / دِ ژَ ] (حامص ) دژم بودن . خشم : به لئیم راضع ماند به هنگام مستی که به خرمی و بی خبری بدهد و به دژمی و بدگهری بازستاند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 58). و رجوع به دژم شود.
-
تواضع کردن
لغتنامه دهخدا
تواضع کردن . [ ت َ ض ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فروتنی کردن . تواضع نمودن . خلاف تکبر کردن : خوی مهان بگیر و تواضع کن آنرا که او به دانش والا شد. ناصرخسرو.در خلق تواضع نکند بدگهری راهرچند که بسیار بود گوهر کانیش . ناصرخسرو.هنگام غضب با تو کند دهر تواضعهنگ...
-
دندان کشیدن
لغتنامه دهخدا
دندان کشیدن . [ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بیرون کردن دندان . برآوردن دندان . (یادداشت مؤلف ). دندان گرفتن . برکندن دندان و دوا کردن او را. (آنندراج ) : زمانه بهر چه دندان کشد ز کام صدف اگر نه با دهنت لاف زد ز بدگهری . مخلص کاشی (از آنندراج ).شد ک...
-
مطعون
لغتنامه دهخدا
مطعون . [ م َ ] (ع ص ) درخسته به نیزه و مجروح به نیزه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). سنان و نیزه زده شده . (آنندراج ). جراحت نیزه یافته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || عیب و خواری یا دهانیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). مردود و مطرود و نامطبوع و ...
-
وای
لغتنامه دهخدا
وای . (صوت ) شبه جمله ای است دال بر تألم و افسوس و اندوه و درد و بیماری . (از فرهنگ فارسی معین ). ویل . (ترجمان القرآن ). علامت اظهار درد و ترس . سخنی است که در موقع درد گویند. کلمه ٔ وجع. آوخ . آوه . واه . ویح . واویلاه . تعساً. والهفاه . دریغا. در...