کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدنی
لغتنامه دهخدا
بدنی . [ ب َ دَ ] (ص نسبی ) منسوب و متعلق به تن و بدن . (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). || برنگ بدن . (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
پیوند بدنی
لغتنامه دهخدا
پیوند بدنی . [ پ َ / پ ِ وَ دِ ب َ دَ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) نوعی پیوند و آن بیشتر در مرکبات و مو بکار رود و چنان باشد که قسمتی از پوست شاخه ٔ پایه را با مقداری چوب ببرند و دو موضع بریده شده را بر وی هم گذارند و با چسب و نخ پشم بیکدیگر بندند تا جوش...
-
تربیت بدنی
لغتنامه دهخدا
تربیت بدنی . [ ت َ ی َ ت ِ ب َ دَ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) پرورش جسمی . آنچه مربوط به تربیت تن باشد،چون بازیها و اقسام ورزش . || (اِخ ) نام سازمان بزرگی است در ایران که امور ورزش را اداره میکند و از جهت اداری زیر نظر وزرات فرهنگ قرار دارد.
-
نازک بدنی
لغتنامه دهخدا
نازک بدنی . [ زُ ب َ دَ ] (حامص مرکب ) نازک بدن بودن . ظرافت و لطافت . صفت و حالت نازک بدن : شمع گر با تو کند دعوی نازک بدنی کشتنی ، سوختنی باشد و گردن زدنی .فطرت .
-
حرکات بدنی
لغتنامه دهخدا
حرکات بدنی . [ ح َ رَ ت ِ ب َ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) انتقالات محسوسه در بدن . مقابل حرکات نفسانی .
-
جستوجو در متن
-
ژیمناستیک
لغتنامه دهخدا
ژیمناستیک . (فرانسوی ، اِ) ورزش بدنی با اسبابهای مختلف از قبیل پارالل و بارفیکس و دارحلقه و غیره .
-
بادیاوندی
لغتنامه دهخدا
بادیاوندی . [ وَ ] (اِ) قوت بدنی و زور و طاقت . (آنندراج ). قوت جسمانی و قوه . (ناظم الاطباء).
-
باراه
لغتنامه دهخدا
باراه . (اِخ ) از بتهای هند قدیم بود با بدنی چون انسان و سری چون سر خنزیر. (از ماللهند ص 58 س 7).
-
یاسمن بدن
لغتنامه دهخدا
یاسمن بدن . [ س َ م َ ب َ دَ ] (ص مرکب ) آن که بدن سپید و لطیف دارد : خوش بود عیش با شکردهنی ارغوان روی و یاسمن بدنی .سعدی .
-
تازه بدن
لغتنامه دهخدا
تازه بدن . [ زَ / زِ ب َ دَ ] (ص مرکب ) با تنی تر و تازه و جوان . با بدنی لطیف و باطراوت : جاریة عبرد؛ دختر سپیدرنگ و تازه بدن . (منتهی الارب ).
-
نازنین بدن
لغتنامه دهخدا
نازنین بدن . [ زَ ب َ دَ ] (ص مرکب ) لطیف بدن . که بدنی نرم و لطیف و نازپرورده دارد. نازک بدن : زهی نبات که حسنی و منظری داردبه سرو قامت آن نازنین بدن چه رسد.سعدی .
-
ماش ماهی
لغتنامه دهخدا
ماش ماهی . (اِ مرکب ) گونه ای ماهی استخوانی از تیرة سیپرینیده ها که بدنی کشیده و باله ٔ شنای پشتی کوتاه و نوک تیز دارد. گونه هائی از این ماهی در دریای خزر نیز فراوانند. (فرهنگ فارسی معین ، ذیل ماهی ).
-
پداگوژی
لغتنامه دهخدا
پداگوژی . [ پ ِ گ ُ ] (فرانسوی ، اِ) (از یونانی پِدُس ، کودک و آگوژِ رهبری ) علم تعلیم و تربیت اطفال . دانش ِ آموزش و پرورش نوجوانان که شامل تعلیم و تربیت اخلاقی ، علمی و بدنی آنان میشود.