کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدنفس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدنفس
لغتنامه دهخدا
بدنفس . [ ب َ ن َ ] (ص مرکب ) بدفطرت و کسی که شهوت پرست بود. (ناظم الاطباء). بدذات و بدسرشت . (آنندراج ). و رجوع به نفس شود.
-
بدنفس
لغتنامه دهخدا
بدنفس . [ ب َ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) کسی که نفسش متعفن و با صدای منکر بود. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
سگ در پوست داشتن
لغتنامه دهخدا
سگ در پوست داشتن . [ س َ دَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از موذی و بدنفس بودن . (آنندراج ).
-
خراب اندرون
لغتنامه دهخدا
خراب اندرون . [ خ َ اَ دَ ] (ص مرکب ) بدباطن . خراب باطن . شریر. بدنفس : نکوسیرت بی تکلف برون به از پارسای خراب اندرون .سعدی (بوستان ).
-
خوش نفس
لغتنامه دهخدا
خوش نفس . [ خوَش ْ / خُش ْ ن َ ] (ص مرکب ) خوش طینت . پاک طینت . خیرخواه عموم مردم . مقابل بدنَفْس . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ).
-
گویافت
لغتنامه دهخدا
گویافت . (ن مف مرکب ) مخفف گویافته . به معنی صاحب . (آنندراج ). و شعوری آن را به معنی حرامزاده و بدنفس آورده . اما درست نیست و اصل کلمه «کویافت » است یعنی یافته شده در کوی . سرراهی . سقیط و لقیط.
-
دیوجان
لغتنامه دهخدا
دیوجان . [ وْ ] (ص مرکب ) مردم پیر و سالخوره . (برهان ) (ناظم الاطباء). || کنایه از تاریک دل و جاهل . (آنندراج ). شیطان صفت و بدنفس . (برهان ) (ناظم الاطباء). شریر. (شرفنامه ٔ منیری ). کنایه از سخت جان و بیرحم . (برهان ). سخت دل و بیرحم . (آنندراج ) ...
-
دش
لغتنامه دهخدا
دش . [ دُ ] (ص ) دژ. بد. زشت . پلید. این کلمه بصورت پیشاوند فقط در ترکیبات بکار رود مانند دشنام یعنی نام زشت و دشمن به معنی بدنفس و دشخوار یعنی مشکل . (ازغیاث ). و رجوع به دژ شود. || بد و فاسد. (ناظم الاطباء). || زبون . (ناظم الاطباء).
-
خوزی خوار
لغتنامه دهخدا
خوزی خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب )خورنده ٔ گوشت کوفته شده . (ناظم الاطباء). || دیوث . کسی که معاش وی از اعمال ناشایسته ٔ زنش بگذرد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). غلتبان : یکیش خام طمع خوانَد و یکی بدنفس یکی کلنگی گوید یکی چه خوزیخوار.کمال اسماعیل .
-
کلنگی
لغتنامه دهخدا
کلنگی . [ ک ُ ل َ ] (ص ) به معنی طامع و حریص باشد. (برهان ) (آنندراج ) : کلنگی می زندچون شیر جنگی کلنگی نه که او باشد کلنگی .نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 254).یکیش خام طمع خواند و یکی بدنفس یکی کلنگی گوید یکی چه ؟ خوزی خوار. کمال اسماعیل .|| (ص نسبی ...
-
تلنگی
لغتنامه دهخدا
تلنگی . [ ت ُ ل َ ] (ص ، اِ) نیازمند و خواهش کننده و گدا. (برهان ). خواهش کننده و خرگدا. (فرهنگ رشیدی ). حاجتمند. (شرفنامه ٔ منیری ). نیازمند و خواهش کننده و گدا و گدای مبرم . (ناظم الاطباء) : یکیش خام طمع خواند و یکی بدنفس یکی تلنگی کاهل یکیش خوزی خ...
-
مغرض
لغتنامه دهخدا
مغرض . [ م ُ رِ ] (ع ص ) بدخواه . و بدنفس و بدفطرت و کسی که دارای غرض و کینه باشد. (ناظم الاطباء). این کلمه که معمولاً به معنی صاحب غرض استعمال می شود، در لغت عرب بدین معنی نیست و معانی دیگری دارد. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال دوم شماره ٔ 1) :...
-
بدتن
لغتنامه دهخدا
بدتن .[ ب َ ت َ ] (ص مرکب ) زشت . قبیح . مکروه . (از ولف ). بدنهاد. نامیمون . بدنفس . (یادداشت مؤلف ) : بدو گفت کای بدتن و بدکنش فریبنده مرد از در سرزنش . فردوسی .ز پور سیاوش برآشفت سخت بدو گفت کای بدتن شوربخت . فردوسی .برادرکش و بدتن و شاه کش بداند...
-
خام طمع
لغتنامه دهخدا
خام طمع. [ طَ م َ ] (ص مرکب ) کسی که دارای آرزوی بیهوده و باطل باشد. (ناظم الاطباء). آنکه او را طمع خام است . نعت است مر کسی را که صاحب طمع خام باشد : یکیش خام طمع خواند و یکی بدنفس یکی کلنگی گوید، یکی چه خوزیخوار. کمال الدین اسماعیل .نه من خام طمع ع...