کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدنشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدنشان
لغتنامه دهخدا
بدنشان . [ ب َ ن ِ ] (ص مرکب ) بدکار. دارای عیب . (از ولف ). بدکار و پست . (ناظم الاطباء). بدصفت . (یادداشت مؤلف ) : نباید که آن ریمن بدنشان زند رای با نامور سرکشان . فردوسی .بد که گوید زو مگر بدنیتی بدخصال و بدفعال و بدنشان . فرخی .شیعت مایندری ای ...
-
جستوجو در متن
-
روسپی زاده
لغتنامه دهخدا
روسپی زاده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) حرامزاده . (آنندراج ). فرزند روسپی که پدرش معلوم نباشد : وزآن پس چنین گفت با سرکشان که این روسپی زاده ٔ بدنشان .فردوسی .
-
لب خشک
لغتنامه دهخدا
لب خشک . [ ل َ خ ُ ] (ص مرکب ) دارای لبی پژمرده ٔ از تشنگی : چو هاروت و ماروت لب خشک از آن است ابر شط و دجله سر آن بدنشان را.؟
-
بدبن
لغتنامه دهخدا
بدبن . [ ب َ ب ُ] (ص مرکب ) بدبنیاد. (از ولف ). بدنژاد : تو از بدبنان بودی و بدنشان نه از تخم ساسان رسیدی بنان .فردوسی .
-
رزم ساختن
لغتنامه دهخدا
رزم ساختن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) آماده ٔ جنگ شدن . اسباب رزم ساختن . فراهم کردن ابزار جنگ . به جنگ پرداختن . جنگ کردن . رزم کردن . جنگیدن : من و گرز چوبینه ٔ بدنشان شما رزم سازید با سرکشان .فردوسی .
-
شوم اختر
لغتنامه دهخدا
شوم اختر. [ اَ ت َ ](ص مرکب ) بداختر. بدبخت . شقی . بداقبال : نرست از او بره اندر مگر کسی که بماندنهفته زیر خسی چون بهیم شوم اختر. فرخی .هرکه ز ایزد سیم و زر جوید ثواب بدنشان و بیهش و شوم اختر است .ناصرخسرو.
-
دل گرداندن
لغتنامه دهخدا
دل گرداندن . [ دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تغییر رأی و عقیده دادن : دل بگردان زود و گرد او مگردسر بکش زین بدنشان و دل بکن . ناصرخسرو.|| نومید کردن کسی را : مرا اگرچه نبینی و رو بگردانی دلم چگونه ازین آرزو بگردانی . امیر شاهی سبزواری (از آنندراج ).رجوع به...
-
روزن داران
لغتنامه دهخدا
روزن داران . [ رَ / رُو زَ ] (اِ مرکب ) ج ِ روزن دار. رده ای از جانوران یک سلولی که بواسطه ٔ جلد سختی که بدنشان را احاطه کرده مشخصند، این جلد سخت دارای روزنهایی است که سیتوپلاسم حیوان از آنها خارج میشود و پاهای کاذب را تشکیل میدهد. (از فرهنگ فارسی مع...
-
بدخصال
لغتنامه دهخدا
بدخصال . [ ب َ خ ِ] (ص مرکب ) بدطبیعت . بدحالت . بدصفات . بدخصلت . (ناظم الاطباء). بد افعال و کردار. (آنندراج ) : بد که گوید زو مگر بدنیتی بدخصال و بدفعال و بدنشان . فرخی .کسی گفت از این بنده ٔ بدخصال چه خواهی ، هنر یا ادب یا جمال ؟سعدی (بوستان ).
-
دختندر
لغتنامه دهخدا
دختندر. [ دُ ت َ دَ ] (اِ مرکب ) دختر شوی از زن دیگر باشد. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ). نادختری . دختر شوی از زنی دیگر. (یادداشت مؤلف ). || دختر زن از شوی دیگر. (جهانگیری ) (از اوبهی ) (برهان ) (آنندراج ). دختر زن از شوهر دیگر : جز بمادندر نماند...
-
سرخ پوست
لغتنامه دهخدا
سرخ پوست . [ س ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نام طایفه ای است . نژاد سرخ . یکی از نژادهای پنجگانه ٔ بشر. هندیان آمریکای شمالی . وجه تسمیه ٔ آنان بدین نام آن است که ایشان پوست بدن خود را با گل سرخ رنگ میکنند. رنگ بدنشان بیشتر خرمایی است . آنان به قبایل متعد...
-
مایندر
لغتنامه دهخدا
مایندر. [ ی َ دَ ] (اِ مرکب ) به معنی مادراندر است که زن پدر باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : دشمن ار مهر طمع دارد از او بیهدگی ست که جهان مادر او نیست که مایندر اوست . فرخی .فاطمه را عایشه مایندر است پس تو مرا شیعت مایندری . ناصرخسرو.شیعت مای...
-
متازوئر
لغتنامه دهخدا
متازوئر. [ م ِ زُ ءِ ] (فرانسوی ، ص ، اِ) جانور پریاخته . جانوری که ساختمان بدنش ، بیشتر از یک سلول داشته باشد. جانور پرسلولی . (فرهنگ فارسی معین ). حیوانات پرسلولی . مقابل پروتوزوئرها . (از لاروس ). متازوئرها جانورانی هستند که بدنشان از عده ٔ زیادی ...
-
پیاروآ
لغتنامه دهخدا
پیاروآ. (اِخ ) نام قومی از اهالی اصلی آمریکای جنوبی که در جمهوری ونزوئلا و اطراف مجرای نهر اورنوک در کمال توحش در جنگلها میگردند و در کوخهای جنگلی پناهنده میباشند، از حیث شکل و سیما باهالی دیگر آمریکای جنوبی شباهت دارند و رنگ بدنشان گندم گون تیره است...