کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدن
لغتنامه دهخدا
بدن . [ ب َ ] (ع مص ) تناور گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). تناور شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). بزرگ شدن تن به بسیاری گوشت . (از اقرب الموارد). بُدن . بَدان . بَدانَة. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بُدون...
-
بدن
لغتنامه دهخدا
بدن . [ ب َ دَ ] (ع اِ) تن . غیر از سر و غیر مقتل از تن همچو دستها و پایها و مانند آن یا بمعنی مطلق عضو است یا خاص است به اعضای جزور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). جسد انسان . (از اقرب الموارد). کالبد آدمی را گویند بی آنکه سر را جزئی ا...
-
بدن
لغتنامه دهخدا
بدن . [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بدنة. (از لسان العرب از ذیل اقرب الموارد). کشتارها از اشتر و گاو که به مکه برند قربانی را. ذبایح . (یادداشت مؤلف ): و البدن جعلناها لکم من شعائر اﷲ. (قرآن 36/22)؛ آن شتران کشتنی به منا، آن شما را از نشانهای دین کردیم . (کشف ...
-
بدن
لغتنامه دهخدا
بدن . [ ب ُ ](ع مص ) تناور شدن . بَدْن . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
بدن
لغتنامه دهخدا
بدن . [ ب ُ دَ ] (مص ) مخفف بودن : یکی زنده پیلی چو کوهی روان بزیر اندر آورده بد پهلوان . شهید.خود تو آماده بدی برخاسته جنگ او را خویشتن آراسته . رودکی .بسا که مست در این خانه بودم و شادان چنانکه جاه من افزون بد از امیر و بیوک . رودکی .تو در پای پیلا...
-
بدن
لغتنامه دهخدا
بدن . [ ب ُ دُ ] (ع اِ) ج ِ بدنة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || ج ِ بدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) و رجوع به بدنة و بَدین و بادن شود. || ج ِ بادن . (منتهی الارب ) (ناظم ...
-
بدن
لغتنامه دهخدا
بدن . [ ب ُدْ دَ ] (ع اِ) ج ِ بادن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به بادن شود.
-
واژههای مشابه
-
گل بدن
لغتنامه دهخدا
گل بدن . [ گ ُ ب َ دَ] (ص مرکب ) از اسمای محبوب است . || آنکه بدن او در نرمی و نازکی به گل ماند. || (اِ مرکب ) نوعی قماش متعارف هندوستان مثل تافته که قماش دورنگ بود، مثلاً سرخ که به سیاهی زند. (آنندراج ). نوعی از پارچه ٔ ابریشمی . (ناظم الاطباء) : هو...
-
یاسمن بدن
لغتنامه دهخدا
یاسمن بدن . [ س َ م َ ب َ دَ ] (ص مرکب ) آن که بدن سپید و لطیف دارد : خوش بود عیش با شکردهنی ارغوان روی و یاسمن بدنی .سعدی .
-
جزو بدن
لغتنامه دهخدا
جزو بدن . [ ج ُزْ وِ ب َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) هر چیز که لازم و لاینفک باشد. جزو تن . (بهارعجم ) (آنندراج ). آن چیز که ملازم تن باشد و از بدن جدا نشود. و رجوع به جزو تن شود.
-
تازه بدن
لغتنامه دهخدا
تازه بدن . [ زَ / زِ ب َ دَ ] (ص مرکب ) با تنی تر و تازه و جوان . با بدنی لطیف و باطراوت : جاریة عبرد؛ دختر سپیدرنگ و تازه بدن . (منتهی الارب ).
-
سیمین بدن
لغتنامه دهخدا
سیمین بدن . [ ب َ دَ ] (ص مرکب ) که تن او در سپیدی چون سیم بود. سپیدتن . سیمین تن : یکی سروقدی و سیمین بدن دلارام و خوشخوی و شیرین سخن . فردوسی .در سرو رسیده ست ولیکن به حقیقت از سرو گذشته ست که سیمین بدن است آن . سعدی .روی اگر پنهان کند سنگین دل سیم...
-
نازک بدن
لغتنامه دهخدا
نازک بدن . [ زُ ب َ دَ ] (اِ مرکب ) نوعی از رستنی باشد شبیه به بستان افروز لیکن ساقش سرخ و خوش رنگ می باشد و بعضی گویند سرخ مرد همانست . (برهان قاطع). آن را سرخ مرد نیز خوانند. (فرهنگ نظام بنقل از جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || در هندوستان نوع...
-
نازک بدن
لغتنامه دهخدا
نازک بدن . [ زُ ب َ دَ ] (ص مرکب ) معشوق . هر که بدن لطیف دارد. (فرهنگ نظام ). کنایه از معشوق باریک میان لطیف تن . (انجمن آرا).معشوق لطیف و زیبا. (ناظم الاطباء). که تنی لطیف و ظریف و زودرنج دارد. تنک پوست . لطیف اندام : نازک بدنی که می نگنجددر زیر قب...