کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدقلق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدقلق
لغتنامه دهخدا
بدقلق . [ ب َق َ ل ِ / ق ِ ل ِ ] (ص مرکب ) بدخو. بدخلق . شموس . مقابل خوش قلق . در آدمی و اسب و دیگر ستور سواری مستعمل است . (از یادداشت مؤلف ). بدادا. و رجوع به قلق شود.
-
جستوجو در متن
-
بدجنم
لغتنامه دهخدا
بدجنم . [ ب َ ج َ ن َ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، بدخوی . بدخلق . بدقلق . کج خلق . (یادداشت مؤلف ).
-
حزون
لغتنامه دهخدا
حزون . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) گوسفند بدقلق . شاة سیئةالخلق . بز بدخو. گوسپند بدخو. (منتهی الارب ). || کثیرالحزن . || ج ِ حزن ، به معنی زمین درشت و سنگلاخ : بردیم ناز حیزان تا ایر سخت بودچون ایر سست گشت چه حیزان و چه حزون . سوزنی .و ینبت [ آمارنطن ] فی ام...
-
لعاب
لغتنامه دهخدا
لعاب . [ ل ُ ] (ع اِ) آب دهن که روان باشد. یقال : تکلم حتی سال لعابه . بفج . برغ . (منتهی الارب ). خیو. خدو. ریق . بزاق . بصاق . غلیز. آب دهان را لعاب گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). لیزآبه . و ان علق (الجزع ) علی طفل کثر سیلان لعابه . (ابن البیطار).از...