کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدرود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدرود
لغتنامه دهخدا
بدرود. [ ب ِ ] (اِ مرکب ) وداع . ترک . (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (هفت قلزم ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). واگذاشتن و دست برداشتن از چیزی . (برهان قاطع). ترک و واگذاشتن چیزی بر مجاز. (انجمن آرا) (آنندراج ). واگذاشتن و دست برداشتن . (نا...
-
جستوجو در متن
-
خداحافظی
لغتنامه دهخدا
خداحافظی . [ خ ُ ف ِ ] (حامص مرکب ) خدانگهداری . وداع . بدرود. (یادداشت به خط مؤلف )- غزل خداحافظی را خواندن ؛ خداحافظی کردن . بدرود گفتن . اصطلاحی است برای بیان «تمام شدن » و «بسر رسیدن وقت چیزی ».
-
درود کردن
لغتنامه دهخدا
درود کردن . [ دُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سلام رساندن . نماز گزاردن . (ناظم الاطباء). درود فرستادن . درود رساندن . تهنیت و آفرین کردن : پذیرفت گستهم و کردش درودکه بادی همیشه تو با کام و رود. فردوسی .- بدرود کردن ؛ وداع گفتن . وداع کردن : ملوک روزگار... چ...
-
خداحافظی کردن
لغتنامه دهخدا
خداحافظی کردن . [ خ ُ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بدرود گفتن .خدانگهدار گفتن . وداع کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خدانگهداری کردن
لغتنامه دهخدا
خدانگهداری کردن . [ خ ُ ن ِ گ َ ک َ دَ ](مص مرکب ) خداحافظی کردن . وداع کردن . بدرود گفتن .
-
خدانگهداری
لغتنامه دهخدا
خدانگهداری . [ خ ُ ن ِ گ َ ] (حامص مرکب )خداحافظی . گفتار خدانگهداری . هنگام بدرود و وداع .
-
وداع
لغتنامه دهخدا
وداع . [ وَ ] (ع مص ) بدرود کردن . (غیاث اللغات از مدار و بهار عجم و کشف و صراح و مزیل ). بدرود نمودن . (آنندراج ). خدانگهداری کردن . خداحافظی کردن . (یادداشت مؤلف ). || (اِمص ) اسم مصدر است تودیع را و آن تفأل است به تن آسانی و راحت که لاحق حال او ...
-
شنذان
لغتنامه دهخدا
شنذان . [ ش َ ](اِخ ) ناحیتی است پیوسته به بلاد خزران : ای جمال الدین چو اسپهبد نماندحصن شنذان و ارجوان بدرود باد.خاقانی .
-
فردریک
لغتنامه دهخدا
فردریک . [ فْرِ / ف ِ رِدْ ] (اِخ ) لئون . نقاش بلژیکی . در سال 1856 م . به دنیا آمد و در 1940 جهان را بدرود گفت . (از فرهنگ وبستر).
-
پیش مرگ
لغتنامه دهخدا
پیش مرگ . [ م َ ] (ص مرکب ) که پیش از کسی میرد. که پیش از وی بدرود حیات گوید. بلاگردان .- پیش مرگ شدن کسی را ؛ برخی او شدن . فدای او شدن . پیش بمردن کسی را. تصدیق او شدن . تصدق او رفتن : الهی پیش مرگت بشوم فلان کار را بکن .
-
رودسار
لغتنامه دهخدا
رودسار.(اِ مرکب ) کنار رود. ساحل رود. سر رود : کرده بدرود و فرامش رامش و عشرت تمام نه هوای رودسار و نه نشاط میگسار.مسعودسعد.
-
کاسیوپه
لغتنامه دهخدا
کاسیوپه . [ ی ُ پ ِ ] (اِخ ) قاسیوپه . (قاموس الاعلام ترکی ). ملکه ٔ افسانه ای حبشه مادر «اندرومد» که پس از بدرود حیات در میان صور فلکی جای گرفت . (علم الاساطیر).
-
ناسبی
لغتنامه دهخدا
ناسبی . (اِخ ) تخلص داوید روس لوک ناقد و هزل نویس آمریکائی است . وی به سال 1833 م . در بینگهامتون به دنیا آمد و در سال 1888 م . دنیا را بدرود گفت .
-
خداحافظ کردن
لغتنامه دهخدا
خداحافظ کردن . [ خ ُ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بدرود گفتن . وداع کردن . (از ناظم الاطباء) خدانگهدار گفتن . (یادداشت به خط مؤلف ).