کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدخواهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدخواهی
لغتنامه دهخدا
بدخواهی . [ ب َ خوا / خا ] (حامص مرکب ) حسد. (مهذب الاسماء) (دهار). حسادت . حسیدت . (یادداشت مؤلف ). بداندیشی : نبینم ببدخواهی اندر کسی که من نیز بدخواه دارم بسی . نظامی .|| دشمنی . کینه ورزی .
-
جستوجو در متن
-
غرضانه
لغتنامه دهخدا
غرضانه . [ غ َ رَ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بدخواهانه . به طور بدخواهی . (ناظم الاطباء).
-
سنگاش
لغتنامه دهخدا
سنگاش . [ س َ ] (اِ) رشک . حسد. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ). رشک . حسد. بدخواهی . (ناظم الاطباء).
-
بدطینتی
لغتنامه دهخدا
بدطینتی . [ ب َ ن َ ] (حامص مرکب ) بدخواهی . (ناظم الاطباء). بدسرشتی . بدفطرتی . مقابل خوش طینتی . || بی انصافی و تعدی . (ناظم الاطباء).
-
خمر
لغتنامه دهخدا
خمر. [ خ ِ ] (ع اِ) بدخواهی . حقد. کینه . غل . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
بدرایی
لغتنامه دهخدا
بدرایی . [ ب َ ](حامص مرکب ) بدرأیی . بداندیشی . بدنیتی . بدخواهی .- بدرایی کردن ؛ بداندیشی کردن . بدخواهی کردن : و این وزیر او در حق سپاهی و رعیت بدرأیی کردی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 56).ز چشم پادشاه افتاد رایی که بدرایی کنددر پادشایی .نظامی .
-
نکوخویی
لغتنامه دهخدا
نکوخویی . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) نکوخو بودن . خوش خلقی . عمل و صفت نکوخو. رجوع به نکوخو شود : به نکوخویی خالی کند از کینه دل بدخواهی همچون دل اهریمن .فرخی .
-
بد سگالیدن
لغتنامه دهخدا
بد سگالیدن . [ ب َ س َ / س ِ دَ ] (مص مرکب ) دشمنی کردن بدخواهی نمودن . زیان رسانیدن . (ناظم الاطباء). مکر. (مجمل اللغة). رجوع به سگالیدن شود.
-
کژبینی
لغتنامه دهخدا
کژبینی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل و حالت کژبین . دوبینی . احولی . (فرهنگ فارسی معین ). لوچی . کژچشمی . کج بینی . || بدخواهی . نابکاری . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کژبین و احول شود.
-
سیاه دلی
لغتنامه دهخدا
سیاه دلی . [ دِ ] (حامص مرکب ) قساوت قلب . بدطینتی . بدخواهی . بداندیشی . (ناظم الاطباء) : غلام مردم چشمم که با سیاه دلی هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم .حافظ (دیوان چ قزوینی ص 227).
-
بدهوا
لغتنامه دهخدا
بدهوا. [ ب َ هََ ] (ص مرکب ) که بخیالات بلندتر از حد و حق خویش افتاده باشد. (یادداشت مؤلف ).- بدهوا شدن (طفل یا زیردستی چون نوکر و خادمه وغیره ) ؛ بد آموخته شدن . بتحریک و فریب در بدخواهی از حد خود بیرون شدن خواستن . (یادداشت مؤلف ).
-
حسودی
لغتنامه دهخدا
حسودی . [ ح َ ] (حامص ) بدخواهی . رشگنی . حَسَد : کسی که غال شد اندر حسودی تو ملک خدای خانه ٔ وی جای رحبه دادش غال . عماره .اگرچه حسودی ز هر در بودبرادر هم آخر برادر بود.(یوسف و زلیخا).
-
خواهی
لغتنامه دهخدا
خواهی . [ خوا / خا ] (ق ) اعم . (یادداشت بخط مؤلف ): و ما بیزاریم از دروغ گفتن خواهی بر دوستی و خواهی بر دشمنی . (التفهیم ). || (حامص ) عمل خواستن .- بدخواهی ؛ دشمنی .- عذرخواهی ؛ پوزش .- نیکخواهی ؛ نیکی طلبی . خیرطلبی .
-
حسادت
لغتنامه دهخدا
حسادت . [ ح َ دَ ] (ع مص ) حسد ورزیدن . بد خواستن . تمنا کردن انتقال نعمت و فضیلت از کسی بسوی خویش یا زایل شدن از وی . (آنندراج ). رشک . رشک بردن . حسد. بدخواهی . بدخواستن . (تاج المصادر بیهقی ). رشگنی . بدخواستن برای کسی .