کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدخشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدخشی
لغتنامه دهخدا
بدخشی . [ ب َ دَ ] (اِخ ) محمد (حمید). شاعر و معاصر امیرعلیشیر نوایی بوده و رساله ای در معما نوشته است . از اوست : خیال خنجرش دردیده ٔ بیخواب می گرددبمثل ماهیی کاندر میان آب می گردد .(از مجالس النفائس ص 95 و 271 و صبح گلشن چ هند ص 56 و فرهنگ سخنوران ...
-
بدخشی
لغتنامه دهخدا
بدخشی . [ ب َ دَ ] (اِخ ) ملک الشعراء مولانا محمد. از شاعران قرن نهم هجری و به الغبیک منتسب بوده است . از اوست :ای زلف شب مثال ترا در بر آفتاب از شب که دید سایه که افتد بر آفتاب زاغی است طره ٔ توهمایون که آشیان بالای سرو دارد و زیر پر آفتاب .(از مجال...
-
بدخشی
لغتنامه دهخدا
بدخشی . [ ب َ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به بدخشان . بدخشانی : بخندید بهرام و کرد آفرین رخش گشت همچون بدخشی نگین . فردوسی .بیست پاره لعل بدخشی بغایت نیکو. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 296).چون زر مزور نگر آن لعل بدخشیش چون چادر گازر نگرآن برد یمانیش . ناصرخسرو.بس...
-
واژههای مشابه
-
لعل بدخشی
لغتنامه دهخدا
لعل بدخشی . [ ل َ ل ِ ب َ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لعلی که از بدخشان آرند. رجوع به لعل شود.نسترن لؤلوی بیضا دارد اندر مرسله ارغوان لعل بدخشی دارد اندر گوشوار.فرخی .
-
الفتی بدخشی
لغتنامه دهخدا
الفتی بدخشی . [ اُ ف َ ی ِ ب َ دَ ] (اِخ ) ملقب به وکیل فرعون (بدان سبب که با علماء زمان در اثبات ایمان فرعون مناظره داشت ) متوفی بسال 1007 هَ . ق . او راست حواشی بر فصوص الحکم و فتوحات مکیه . شعر نیز میسرود. این بیت ازوست :گفتی وفا کنیم به احباب یا ...
-
جستوجو در متن
-
تاج الدین
لغتنامه دهخدا
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) بدخشی . رجوع به تاج الدین حسن عطار بدخشی شود.
-
میرک
لغتنامه دهخدا
میرک .[ رَ ] (اِخ ) محمد بدخشی . رجوع به محمد میرک شود.
-
تاج الدین
لغتنامه دهخدا
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) بخشی . رجوع به تاج الدین حسن عطار بدخشی شود.
-
کمج
لغتنامه دهخدا
کمج . [ ک َ م َ ؟ ] (اِخ ) کمیج (به اختلاف نسخ ). در بیت زیر از سوزنی ظاهراً ناحیه ای از کهستان و جبال است و ممکن است همان باشد که در ماده ٔ قبل آمده است : به ساعتی سر تیغش به کهستان کمج رمال لعل بدخشی کند ز خون رجال .سوزنی .
-
لعل بدخشان
لغتنامه دهخدا
لعل بدخشان . [ ل َ ل ِ ب َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لعلی که از بدخشان آرند. رجوع به لعل بدخشی شود : که سهل است لعل بدخشان شکست شکسته نشاید دگربار بست .سعدی .
-
عبدالصمد
لغتنامه دهخدا
عبدالصمد. [ ع َ دُص ْ ص َ م َ ] (اِخ ) بدخشی در هراة به امر سلطان ابوسعید تاریخ او میگفته و از شعرای عصر او بود. از اشعار اوست :ز ماهی هیاهوی تا ماه بودسر آوازشان جانم اﷲ بود.(از مجالس النفائس ص 210).
-
شاه حسین
لغتنامه دهخدا
شاه حسین . [ح ُ س َ ] (اِخ ) شاه حسین اوبهی از فضلا و دانشمندان بود و زیردست مولی محمد بدخشی تربیت یافت و پس از فراغت از محضر استاد به عراق عرب مهاجرت کرد و در محضر دانشمندان بتحصیل پرداخت و گویا در سال 954 هَ . ق . درگذشت و دیوان شعر دارد. (از الذری...
-
سنگلیچ
لغتنامه دهخدا
سنگلیچ . [ س َ ] (اِخ ) موضعی است در پامیر. (فرهنگ فارسی معین ). شهری [ از حدود ماوراءُالنهر ] بر دامن کوه است . معدن بیجاده بدخشی ولعل اندرین کوه است و بنزدیکی معدن آبی است گرم و ایستاده چنانکه دست از گرمی در وی نتوان کرد و از معدن تا تبت یک روز و ن...