کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدبین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدبین
لغتنامه دهخدا
بدبین . [ ب َ ] (نف مرکب ) کسی که در امری یا درهمه ٔ امور بنظر سؤظن نگرد مقابل خوش بین . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه چشم به عیب دیگران دارد. چشمی که بدی را می بیند : یکی آنکه در نفس خودبین مباش دگر آن که در جمع بدبین مباش . سعدی (بوستان ).دیده ٔ بدبین...
-
جستوجو در متن
-
خوش بین
لغتنامه دهخدا
خوش بین . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (نف مرکب ) آنکه همیشه به همه کار با نظر خوب نگرد. مقابل بدبین . آنکه وجهه ٔ خوب امری مورد توجه اوست . آنکه نظر خوش بقضیه و واقعه دارد. (یادداشت مؤلف ): مردی خوش بین با آدمی بدبین باده می پیمائیدند، چون شیشه به نصف رسید خ...
-
نکوبین
لغتنامه دهخدا
نکوبین . [ ن ِ ] (نف مرکب ) نیکوبین . نیک بین . نکوخواه . خیرخواه . || که خوبیها و حسن را بیند. مقابل عیب بین و بدبین .
-
راشد
لغتنامه دهخدا
راشد. [ ش ِ ] (اِخ ) غلام الموفق بود که وقتی صاعد خلیفه را نسبت به یوحنابن بختیشوع بدبین کرده بود و اموال او را تصرف کرده بودند الموفق فرمان داد تا صاعد و راشد اموال یوحنا را به او بازگردانندو خشنودی او را جلب کنند. (از عیون الانباء ص 202).
-
کژنظر
لغتنامه دهخدا
کژنظر. [ ک َ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) احول . کج بین . بدنگاه . (ناظم الاطباء). کژبین . کژچشم . لوچ . || که براستی و درستی ننگرد. که راست نبیند : هرآنکه دید ترا با پدر همی گویدکه دیده ٔ دل داناش کژنظر نبود. سوزنی .|| حسود. رشکین . بدخواه . || بدبین . بدنگاه...
-
کژنگر
لغتنامه دهخدا
کژنگر. [ ک َ ن ِ گ َ ] (نف مرکب ) کژ نگرنده . که با کژی نگرد. کج بین . دوبین . احول . کاژ : آن خبیث از شیخ می لائید ژاژکژنگرباشد همیشه عقل کاژ. مولوی . || بدنظر. کژنظر. بدنگاه . بدبین : روز دانش زوال یافت که بخت بمن راست فعل کژنگر است .خاقانی .
-
جلال الدین درگزینی
لغتنامه دهخدا
جلال الدین درگزینی .[ ج َ لُدْ د ن ِ دَ گ َ ] (اِخ ) ابن قوام الدین ابوالقاسم وزیر سلطان محمدبن محمود بوده شمس الدین ابوالنجیب امراء و ارکان دولت را نسبت بوی بدبین کرد تا او رااز کار بر کنار کردند. ولی سرانجام بار دیگر بوزارت رسید. رجوع به دستور الوز...
-
قبرونیا
لغتنامه دهخدا
قبرونیا. [ ق َ ] (اِخ ) جائی است . مؤلف معجم البلدان گوید: گمان میکنم از نواحی جبل است . ابن ابی ثیاب در روز مهرگان طلیعه ٔ قصیده ای را برایم خواند که نام قبرونیا در آن آمده است :أقبرونیا طلت نداک ید الطل و حیا الحیا المشکور تالک من تل و از ابتداء ...
-
موریانی
لغتنامه دهخدا
موریانی . [ ] (اِخ ) سلیمان بن مخلد، مکنی به ابوایوب از وزیران دولت عباسی در عراق و از مردم موریان بود که دهی از دههای اهواز است . وی پس از خالدبن برمک نیای برمکیان به وزارت منصور رسید و به خوبی به اداره ٔ امور پرداخت . پس منصور بدو بدبین شد و به سال...
-
بدبینی
لغتنامه دهخدا
بدبینی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل بدبین . ببدگمانی نگریستن در امری یا در همه ٔ امور.- بدبینی کردن ؛ به دیده ٔ سؤظن در امور نگریستن . عیب جویی کردن : مکن هیچ بدبینی از دیگران وگر نیک بینی تو خو کن برآن . (گرشاسب نامه ).|| در اصطلاح فلسفه ، اعتقاد به...
-
درشت کردن
لغتنامه دهخدا
درشت کردن . [ دُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب )زبر کردن . خشن کردن . تخشین . (تاج المصادر بیهقی ) : اًثفان ؛ درشت کردن ِ کار دست را. (تاج المصادر بیهقی ). || کلان کردن . حجیم کردن . سطبرکردن . تغلیظ. (المصادر زوزنی ). || سخت کردن . اًعناف . تعنیف . || ناهموا...
-
اخفش
لغتنامه دهخدا
اخفش . [ اَ ف َ ] (ع ص ، اِ) خردچشم . بدبین . (تاج المصادر بیهقی ). خردچشم کم بین . تنگ چشم . (زوزنی ) (زمخشری ). صاحب چشم کوچک و کم سو . (انساب سمعانی ). کسی که در تاریکی بهتر بیند که بروشنائی و در ابر بهتر بیند که روز صافی بی ابر. || شب پرک یعنی رو...
-
چهارمزاج
لغتنامه دهخدا
چهارمزاج . [ چ َ / چ ِ م ِ ] (اِ مرکب ) مزاجهای چهارگانه .1- بلغمی مزاج : (قطور و کم بنیه ) خوش مشرب و خون سرد و سست عنصر و کندذهن است . 2 - دموی مزاج : (خوش آب و رنگ و ظاهراً قوی بنیه ) خوش بین و خوشگذران ، جدی و سبک مغز و سطحی است . 3 - سوداوی مزاج...
-
بدپسند
لغتنامه دهخدا
بدپسند. [ ب َ پ َ س َ ] (نف مرکب ) کسی که برای کسی بدی پسندد و نیکویی نخواهد. (انجمن آرا) (آنندراج ). که بدها پسندد. (یادداشت مؤلف ) : وگرنه شود بوم ما کندمندز اسفندیار آن یل بد پسند. فردوسی .بدپسند آمدست خوی کنیزتو شنیدم که بدپسندی نیز. نظامی .در آ...