کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخيل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بخیل
لغتنامه دهخدا
بخیل . [ ب َ ] (اِ) بخیر. بیدگیاه . (ناظم الاطباء). بیدگیا. حرشف . کنگر. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم ). و رجوع به بخیر و حرشف و کنگر شود.
-
بخیل
لغتنامه دهخدا
بخیل . [ ب َ ] (ع ص ) زفت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قتور. شحیح . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (دهار) (ناظم الاطباء). ضنین . (مجمل اللغة). (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). سفله . ممسک . (مهذب الاسماء) (آنندراج ...
-
بخیل شدن
لغتنامه دهخدا
بخیل شدن . [ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زفت و ممسک شدن . بخیل گشتن . تشدد. لحز. حصر. (تاج المصادر بیهقی ). استقفال . تلحز.(منتهی الارب ). اکداء. (یادداشت مؤلف ) : چنان آسمان بر زمین شد بخیل که لب تر نکردند زرع و نخیل .سعدی (بوستان ).
-
جستوجو در متن
-
شفت
لغتنامه دهخدا
شفت . [ ش ُ ] (ص ) ممسک و بخیل . (ناظم الاطباء) (برهان ). بخیل . (آنندراج ).
-
مضرئز
لغتنامه دهخدا
مضرئز. [ م ُ رَ ءِزز ] (ع ص ) نیک بخیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نیک بخیل و بخیل برای خود. (ناظم الاطباء).
-
عرصوم
لغتنامه دهخدا
عرصوم . [ ع ُ ] (ع ص ) زفت ناکس . (منتهی الارب ). بخیل .(اقرب الموارد). بخیل و زفت ناکس . (ناظم الاطباء).
-
عضمر
لغتنامه دهخدا
عضمر. [ ع َ ض َم ْ م َ ] (ع ص ) بخیل تنگدل و بدخوی . (منتهی الارب ). بخیل . ضیق . (اقرب الموارد).
-
ابخال
لغتنامه دهخدا
ابخال .[ اِ ] (ع مص ) بخیل یافتن کسی را. زفت دیدن کسی را. || به بخل ، به بخیلی ، به زفتی نسبت کردن . || بخیلی کردن . || بخیل شدن .
-
جحام
لغتنامه دهخدا
جحام . [ ج َح ْ حا ] (ع ص ) بخیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بخیل و زفت . (شرح قاموس ).
-
زحر
لغتنامه دهخدا
زحر. [ زُ ح َ ] (ع ص ) بخیل که چون ازو چیزی بخواهند دمی سرد برآورد یا ناله کند. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). بخیل و زفت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بخیل . (ترجمه ٔ قاموس ).زَحْران .
-
زحران
لغتنامه دهخدا
زحران . [ زَ ] (ع ص ) (بمجاز) بخیل . (منتهی الارب ) (ترجمه ٔ قاموس ). بخیل و زفت . (ناظم الاطباء). بخیل که چون از او چیزی خواهند ناله برآورد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از تاج العروس ). زُحَر.
-
بخال
لغتنامه دهخدا
بخال . [ ب َ خا / ب َخ ْ خا ] (ع ص ) سخت زفت . (یادداشت مؤلف ). سخت بخیل . (از اقرب الموارد). مرد سخت بخیل . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). مرد زفت سخت بخیل .
-
کلثب
لغتنامه دهخدا
کلثب . [ ک َ ث َ ] (ع ص )درترنجیده ٔ ترش روی بخیل ، کُلاثِب مثله . (منتهی الارب ). روی درهم کشیده ٔ بخیل . کلاثب . (از اقرب الموارد).
-
کنسک
لغتنامه دهخدا
کنسک . [ ک َ ن ِ ] (ص ) مرد تنگ چشم و نان کور و به تازی بخیل و ممسک است . (آنندراج ). ممسک . بخیل . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کنس شود.