کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بخون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بخون
لغتنامه دهخدا
بخون . [ ب َ ] (اِخ ) نام ستاره ٔ مریخ است که در فلک پنجم می باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). مریخ . (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ سروری ). || (اِ) صعوبت و اشکال . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
خط بخون کسی نوشتن
لغتنامه دهخدا
خط بخون کسی نوشتن . [ خ َب ِ ن ِ ک َ ن ِ وِ ت َ ] (مص مرکب ) حکم قتل کسی را صادرکردن . خط بخون کسی آوردن . (از مجموعه ٔ مترادفات ).
-
خط بخون کسی آوردن
لغتنامه دهخدا
خطبخون کسی آوردن . [ خ َ ب ِ ن ِ ک َ وَ دَ ] (مص مرکب ) حکم قتل کسی را صادر کردن . دستور خون کسی را دادن . خط به خون کسی نوشتن . (از مجموعه ٔ مترادفات ).
-
جستوجو در متن
-
خون آلوده کردن
لغتنامه دهخدا
خون آلوده کردن . [ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب )آغشته کردن بخون . لکه دار کردن بخون . خونین ساختن .
-
یخون
لغتنامه دهخدا
یخون . [ ی َ ] (اِخ ) بهرام بود یعنی ستاره ٔ مریخ . (از لغت فرس اسدی ) : شمشیر او به خون شدن یخون بود (؟) در حکم گفت باشد مایل به خون یخون . عسجدی .در فرهنگهای دسترس من همه جا این کلمه را بخون ضبط کرده اند و شاهدی هم نیست . (یادداشت مؤلف ). و رجوع ب...
-
تشنه خون
لغتنامه دهخدا
تشنه خون . [ ت ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) خونخوار. (ناظم الاطباء). تشنه بخون .
-
خون انداختن
لغتنامه دهخدا
خون انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) بخون دویدن داشتن جائی از تن را. (یادداشت مؤلف ). مجروح کردن جایی از بدن و گذاردن که از آن خون آید.
-
خون اندوده
لغتنامه دهخدا
خون اندوده . [ اَ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) آغشته بخون . (از ناظم الاطباء).
-
خون آلود کردن
لغتنامه دهخدا
خون آلود کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آغشته بخون کردن . با خون لکه دار کردن .
-
خون آلودگی
لغتنامه دهخدا
خون آلودگی . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) آغشتگی بخون . لکه دارشدگی از خون .
-
خون آلوده شدن
لغتنامه دهخدا
خون آلوده شدن . [ دَ /دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آغشته شدن بخون . خونین شدن .
-
خون آلوده گردانیدن
لغتنامه دهخدا
خون آلوده گردانیدن . [ دَ / دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) آغشته بخون کردن . خون آلوده کردن .
-
خون آلوده گردیدن
لغتنامه دهخدا
خون آلوده گردیدن . [ دَ / دِ گ َدی دَ ] (مص مرکب ) آغشته بخون شدن . خون آلوده شدن .